داستانهای عبرت آموز/ ۶

بهلولی که پیامبر به علت گناهش از او می‌ترسید و حیوانات به حالش گریه می‌کردند

۱۳۹۰/۰۵/۱۷ - ۱۲:۴۹:۰۹
کد خبر: ۶۹۰۶۵
بهلولی که پیامبر به علت گناهش از او می‌ترسید و حیوانات به حالش گریه می‌کردند
جوانی با حالت اندوه فراوان پیش پیامبر آمد و از گناه بسیار زشتش طلب بخشش کرد. پیامبر پس از شنیدن گناه او فریاد زدند : از من دور شو اى فاسق ، مى‌ترسم به آتش تو بسوزم !

به گزارش سرویس قاب نقره برنا، زندگى بزرگان مخصوصاً اولیاى الهى دانشگاهى است انسان‌ساز كه شاگردان آن سلمانها و ابوذرها هستند و بهترین عمل تدبر و تفكر و اندیشه در زندگى اولیاء الهى است .

زیباترین صورتهاى معشوق حقیقى در هر زمان و مكانى تمامى فرزندان آدم (ع) را به عشق بازى فرا مى‌خواند ، اما آدمزادگان چنان سرگرم خورد و خوراك و پوشاكند كه از تمام فریادهاى بلند جهان هستى حتى ندایى ضعیف را نمى‌شنود .

حضرت امیرالمؤمنین (ع) در بیانى نورانى مى‌فرمایند: مایه عبرت بشر بسیار است، ولیكن عبرت آموزان اندك‌اند.

و نداى ملكوتى فرشته وحى به تمامى بشر امر می‌كند : اگر دلى بیدار باشد خواهد دید كه سراسر جهان هستى فریاد برمى آورند ، یكى هست و نیست جز او.

لیكن اقتضاى زندگى مادى ، انسان را از مسیر حق غافل مى كند؛ لذا خداوند انبیاء و اولیاء خود را براى بیدار كردن فطرت خفته بشر مى‌فرستد تا شاید انسان خاك نشین نظرى به افلاك كند و همراه آخرین فرستاده خود ثقل اكبر و نور مبین قرآن كریم را نازل مى‌كند و در آن قصه و داستان گذشتگان را بیان مى كند تا شاید « عبرت آموزان » عبرت بگیرند .

در ادامه حکایتی درباره لطف و رحمت خداوند به بندگانی است که با توبه و پشیمانی به ریسمان الهی چنگ زدند و به صراط مستقیم بازگشتند و حجت الاسلام و المسلمین شیخ حسین انصاریان آن را در کتاب خود با نام"داستانهای عبرت‌آموز" اینگونه نقل کرده‌اند:

معاذ بن جبل در حال گریه بر رسول خدا وارد شد ، به حضرت سلام كرد و جواب شنید ، پیامبر عزیز به او فرمودند : سبب گریه ات چیست ؟ عرضه داشت : جوانى خوش سیما كنار در مسجد ایستاده و هم چون مادر داغدیده بر حال خود مى گرید ، علاقه دارد شما را زیارت كند ، فرمودند : او را به داخل مسجد راهنمایى كن . وارد مسجد شد ، به رسول حق سلام كرد ، حضرت سلامش را پاسخ دادند و فرمودند : جوان ، سبب گریه ات چیست ؟ عرضه داشت : چرا گریه نكنم در حالى كه مرتكب گناهانى شده ام كه خداوند اگر به بعضى از آنها مرا بگیرد به آتش جهنم دراندازد ، عقیده ام این است كه دچار عقاب گناهم خواهم شد و خداوند هرگز مرا نمى بخشد .

پیامبر فرمودند : آیا دچار شرك به خداوند بوده اى ؟ گفت : از شرك به خداوند پناه مى‌برم ، فرمودند : نفس محترمى را كشته اى ؟ گفت : نه ، فرمودند : خداوند گناهت را مى‌بخشد گرچه به اندازه كوههاى پابرجا باشد . گفت : گناه من از كوههاى پابرجا بزرگتر است ، فرمودند : خداوند گناهت را مى بخشد اگرچه به اندازه زمین هاى هفتگانه و دریاها و ریگ ها و اشجارش و همه آنچه در آن است باشد و بدون تردید گناهت را مى‌بخشد اگرچه مانند آسمانها و ستارگانش و مانند عرش و كرسى باشد ! عرضه داشت : از همه اینها بزرگتر است ! پیامبر غضبناك به او نظر كرد و فرمودند : واى بر تو اى جوان ! گناه تو بزرگتر است یا پروردگارت ؟ جوان به سجده افتاد و گفت : پروردگارم منزه است ، چیزى از او بزرگتر نیست یا رسول الله ، خداى من از هر عظیمى عظیم تر است ، حضرت فرمودند : آیا گناه بزرگ را جز خداى بزرگ مى آمرزد ؟ جوان گفت : نه به خدا قسم یا رسول الله ، سپس ساكت شد .

پیامبر به او فرمودند : واى بر تو اى جوان ! آیا مرا از یكى از گناهانت خبر نمى دهى ؟ گفت : چرا ، من هفت سال قبرها را مى شكافتم ، اموات را بیرون مى آوردم و كفن آنها را مى بردم !

دخترى از طایفه انصار از دنیا رفت ، او را دفن كردند و برگشتند ، به هنگام شب كنار قبرش رفتم ، او را بیرون آورده و كفنش را برداشته و وى را كنار قبر رها كردم ، به وقت بازگشت شیطان مرا وسوسه كرد ، او را در برابر دیده شهوتم جلوه داد ، این وسوسه نسبت به زیبایى او در من ادامه پیدا كرد تا جایى كه عنان نفس از دست رفت ، به جانب او برگشتم و كارى كه نباید انجام بدهم از من سر زد !

در راه بازگشت، گویى صدایى شنیدم كه گفت : اى جوان ! واى بر تو از مالك روز قیامت ! روزى كه مرا و تو را در پیشگاه او قرار مى‌دهند ، مرا در میان اموات عریان گذاشتى ، از قبرم بیرون آوردى ، كفنم را بردى و مرا به این حالت واگذاشتى تا به این صورت وارد محشر شوم، واى بر تو از آتش جهنم !

پیامبر فریاد زدند : از من دور شو اى فاسق ، مى‌ترسم به آتش تو بسوزم ! چه اندازه به آتش جهنم نزدیكى ؟!

از مسجد بیرون آمد ، زاد و توشه اى تهیه كرد ، به جانب كوههاى بیرون شهر رفت ، در حالى كه لباسى خشن به تن داشت و دو دست خود را به گردن بسته بود ، فریاد مى‌كرد : خداوندا ! این بنده تو بهلول است ، دست بسته در برابر تو قرار دارد .
 
پروردگارا ! تو مرا مى شناسى ، خطایم را مى دانى ، من امروز از كاروان نادمان هستم، براى توبه نزد پیامبرت رفتم ولى مرا از خود راند و به ترس و وحشتم افزود ، تو را به اسم و جلال و بزرگى سلطنتت قسم مى دهم كه ناامیدم مفرما ، اى آقاى من ! دعایم را نابود مكن ، از رحمتت مرا مأیوس منما . مناجات و دعا و گریه و زارى او چهل شبانه روز طول كشید ، درندگان و وحوش بیابان به گریه اش گریستند ! چون به پایان چهل شبانه روز رسید ، دو دستش را به جانب حق برداشت و عرضه داشت : الهى ! اگر دعایم را مستجاب و گناهم را بخشیده اى به پیامبرت خبر ده ، اگر دعایم را مستجاب نكرده اى و گناهم را نبخشیده اى و قصد عقوبت مرا دارى ، آتشى بفرست تا مرا بسوزاند ، یا به عقوبتى مبتلایم كن تا هلاكم گرداند ، در هر صورت مرا از رسوایى روز قیامت خلاص كن .

در این هنگام این آیه نازل شد :

( وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ ).

و كسانى كه هرگاه كار بدى از ایشان سر زند یا ستمى بر نفس خود كنند ، خدا را به یاد آرند و براى گناهانشان درخواست مغفرت كنند ، و كسى گناه بندگان را جز خدا نیامرزد ، و اصرار به آنچه كه انجام دادند نورزند و حال اینكه به زشتى معصیت آگاهى دارند .

( أُولئِكَ جَزَاؤُهُم مَغْفِرَةٌ مِن رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ ).

پاداش عمل ایشان مغفرت و بهشت هایى است كه از زیر درختان آنها نهرها جارى است ، در آن بهشت ها جاوید و ابدى هستند ، و چه نیكوست پاداش عمل كنندگان به برنامه هاى الهى .

پس از نزول این دو آیه پیامبر بیرون آمدند و در حالى كه لبخند به لب داشتند دو آیه را مى خواندند و مى فرمودند : چه كسى مرا به آن جوان تائب مى رساند ؟

معاذ بن جبل گفت : یا رسول الله ! به ما خبر رسیده كه این جوان در كوههاى بیرون مدینه است ، رسول خدا با اصحابش تا كنار كوه رفتند ، چون از او خبرى نیافتند ، به طلب او به بالاى كوه صعود نمودند ، او را بین دو سنگ دیدند ، دو دستش را به گردن بسته ، رویش از شدت تابش آفتاب سیاه شده ، پلك چشمش از كثرت گریه افتاده و مى گوید : آقاى من ! خلقت مرا نیكو قرار دادى ، صورتم را زیبا ساختى ، نمى دانم نسبت به من چه اراده اى دارى ، آیا مرا در آتش جهنم مى سوزانى یا در جوار رحمتت جاى مى دهى ؟

پروردگارا ! خداوندا ! احسان تو به من بسیار رسیده ، بر این عبد ناچیز نعمت عنایت كردى ، نمى دانم عاقبت كارم به كجا مى رسد ، به بهشت هدایتم مى كنى یا به جهنم مى‌برى ؟

خداوندا ! گناهم از آسمانها و زمین ، و از كرسى وسیع و عرش عظیمت بزرگتر است ، نمى دانم گناهم را مى بخشى یا در قیامت به رسوایى و ننگم مى برى ؟ دایم مى گفت و گریه مى كرد و خاك بر سر مى ریخت ، حیوانات دورش را گرفته بودند ، طیور بالاى سرش صف كشیده بودند و به گریه اش مى گریستند . رسول حق به او نزدیك شد ، دستش را از گردنش باز كرد ، خاك از چهره اش پاك نمود ، و فرمودند : اى بهلول ! تو را بشارت باد كه آزاد شده خدا از آتش جهنمى ، سپس رو به اصحاب كردند و فرمودند : به گونه اى كه بهلول به تدارك گناه برخاست ، به تدارك گناه برخیزید ، سپس دو آیه را تلاوت فرمودند و بهلول را به بهشت بشارت داد.

منبع این روایت در کتاب : امالى صدوق : 42 ، المجلس الحادى عشر ، حدیث 3 و همچنین بحار الأنوار : 6 / 23 ، باب 20 ، حدیث 26 نقل شده است.

نظر شما
نظرات
عبدالله کیا
|
-
|
۱۲:۴۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۷
0
0
سلام حدیث غربی این روایت رامیخواستم باتشکر
بازرگانی برنا
لالالند
بانک رفاه
بلیط هواپیما
دندونت
توثیق بانک صادرات
بانک سپه
سلام پرواز
بازرگانی برنا
لالالند
بانک رفاه
بلیط هواپیما
دندونت
توثیق بانک صادرات
بانک سپه
سلام پرواز
بازرگانی برنا
لالالند
بانک رفاه
بلیط هواپیما
دندونت
توثیق بانک صادرات
بانک سپه
سلام پرواز