اگر شما جزو آن دسته ازافراد هستید که پس از انقلاب وارد مدرسه شدهاید، با حال و هوای دهه دوم بهمن در مدارس آشنا هستید. سی و شش سال از انقلاب اسلامی میگذرد و در طول این مدت، هر سال بهمنماه در مدارس مختلف جشن برگزار میشود، اما نکتهای که همه ساله در سالگرد پیروزی انقلاب ذهن مسئولان نظام را به خود مشغول میکند، این است که فرزندان امروز این سرزمین چه میزان با آرمانهای نسل قبل آشنا هستند؟ چه اندازه ضرورت انقلاب را درک کردهاند ومهمتر از همه اینکه مطالبات این نسل چیست. برای پاسخ به این پرسشها، خبرنگار برنا به جشن انقلاب درمدارس سری زده تا ازنزدیک با نسل امروز هم کلام شود.<?xml:namespace prefix = o />
جوانان شغل میخواهند
تصاویر راهپیماییهای قبل ازانقلاب روی دیوار، گل هایی که پله ها را تزیین کرده اند، شور و شوق دانشآموزان،تصاویر شاه و زاهدی و منصور که روی زمین زیرپای دانش آموزان لگد می شوند، نشان میدهد در این مدرسه جشن انقلاب است.
نمایشگاه مدرسه انقلاب دردبیرستان نمونه دولتی پسرانه باقرالعلوم در شهرری برپاست. در میان مهمانان، معاون پرورشی وزیر آموزش و پرورش و نماینده مقام معظم رهبری هم دیده میشوند. دانش آموزان در سراسر سالن برگزاری نمایشگاه ایستادهاند. از پسر 16ساله ای که بهقول معروف تازه پشت لبش سبز شده،می پرسم چرا جوانان هم سن وسال شما سالها پیش انقلاب کردند؟پاسخ میدهد:« ظلم و خفقان زیاد بود و مردم هم حق اعتراض نداشتند. با این وضعیت هر عقل سلیمی تصمیم میگرفت،برای تغییر وضعیت کاری کند.» جواب که میدهد،لبخندمیزند و بعد دوباره درباره انتظاراتش از مسئولان میگوید:« بهنظرم وضعیت از قبل انقلاب بهتر شده است. مشکلات اقتصادی وجود دارد که علت آن فشارهای خارجی است واینکه برخی بیشتر به فکر راحتی خود هستند، البته ما همه پیرو رهبرهستیم و بایدباشیم . من اگر مسولیتی داشته باشم اول از همه شرایط کار کردن را برای همه فراهم میکنم.»
زنگ تفریح زده شده و در حیاط مدرسه همهمه ای برپاست. بچه ها فوتبال بازی میکنند و گروهی هم مشغول گپ و گفت هستند. وقتی به سمتشان میروم، پراکنده میشوند و فقط دو سه نفر باقی میمانند،اما وقتی میپرسم اگر شما ریس جمهور شوید چکار می کنید؟ کنجکاو میشوند و تقریباهمه برمیگردند.
پسر سفیدرویی که در حرفهایش سعی می کند از اصطلاحات علمی استفاده کند و دوستانش کریم ربط(رباط) صدایش میکنند،میگوید:« من اگر ریس جمهور بودم، وضعیت کتابهای درسی را درست میکردم، اگر ما بخواهیم در سال هزار و چهارصد و چهار به افقی که همه میگویند، برسیم، باید سطح درسها تغییر کند.»
اینجا انگار همه دغدغه آموزشی دارند. میگویند چرا درسها را تخصصیتر نمی کنند تا کارایی بیشتری داشته باشند. میپرسند چرا اعتراضات و پیشنهاداتشان از سطح مدرسه بالاتر نمی رود؟
علی که چشمهایش را به زمین دوخته و زمانی که حرف میزند فقط زمین را نگاه می کند، می گوید: «با توجه به فرمایشات مقام معظم رهبری باید توجه بیشتری به ما جوانان شود. ای کاش مسئولان کمی به ما توجه کنند و کارها فقط در حد حرف نباشد، مثلا من اگر ریس جمهور بودم، نمایندگانی را میفرستادم تا صدای جوانان، خواسته ها، مطالبات و مشکلاتشان شنیده شود.»
کریم وسط حرفهای علی میپرد:«من دو تا رباط ساختم و عضو اولین گروه آموزشی هستم که رباط های سطح دانشجویی را درسطح دانش آموزی میسازم. سال سوم راهنمایی با چند نفر از بچهها در مسابقات خوارزمی شرکت کردیم. به من گفتند چون به سن قانونی نرسیدهام، نمیتوانند، مدرک رتبه اول را به من بدهند.»
علی هم میگوید:« من درجشنواره خوارزمی مقاله ای برای خلیج فارس فرستادم و پیشنهادات و ایدههای جالبی دادم . کلی برای مقالهام زحمت کشیده بودم، ولی همه زحمات و ایدههای من فقط درسطح برگزاری یک جشنواره باقی ماند.»
وقتی علی حرف میزند، همه بانشانه سر حرفهایش را تایید میکنند. گاهی همه با هم حرف میزنند. گله میکنند که ایدههایشان اجرا نمی شود و چرا به استعدادهایشان توجه نمی شود. میلاد می گوید: «چرااین همه دانشجوی بیانگیزه داریم؟ اگر به استعداد دانش آموزان توجه شود، اگر تعداد مدارس فنی حرفهای بیشتر باشد، تب مدرک بیخود گرفتن از بین می رود. الان کریم رباط که نفر اول خوارزمی شده با درسهایی سرو کله میزند که ربطی به تخصص او ندارد. من قلم خوبی دارم و در چند مسابقه مقاله و دکلمه نوبسی رتبه اول را گرفتم، ولی چه فایده؟ اصلا شما فکر میکنید، چرا دانشجویان ما برای رفتن به دانشگاههای خارجیاقدام میکنند؟»
سینا که به حرفهای علی گوش میدهد، یک دفعه میگوید:« من رتبه اول پدافند غیرعاملم». حرفش تمام نشده، بچههابا خنده پاسخ میدهند:« خب استعداد یابی شد و لوحم گرفتی.»
مشکلات تحصیلی تنها معضل این دانشآموزان نیست. میلاد میگوید:« ما با هم رفتیم دربند،حدود هفتاد تا هشتاد هزارتومان هزینه ناهار شد. تفریح خرج دارد .برخی هم فکر میکنند، تفریح برای جوانان بداست، میگویند بیلیارد بد است.سینما خوب نیست. تئاتر برای ما گران است. پس کجابرویم؟ فقط دنیای مجازی را داریم.بعد پدرو مادرها غر میزنند چرا همه روز خودت را با گوشی و کامپیوتر سرگرم می کنی؟»
تحصیل و درمان رایگان
شنیدن سرودهای انقلابی دردبستان دخترانه، مرا به روزهای خوش مدرسه می برد. حیاط را آذین بستهاند ودخترکان شاد و خوشحال با مانتوهای بنفش و مقنعههای سفید در طول حیاط میدوند.گروهی هم نشستهاند. به طرف بچههایی که دور از بقیه به دیوار تکیه دادهاند،میروم. می خندند و سربهسر هم میگذارند. به قول خودشان کلاس پنجمی هستند. میپرسم:«چرا مدرسه را تزیین کردهاید؟» همراه با خندههایی که انگار به صورتشان دوخته شده، میگویند: « جشن دهه فجر است.»ساینا که دختر سبزه بامزهای است، جدیتر از دوستانش پاسخ می دهد:«اسلام پیروزشده».میپرسم پس خوشحالی که انقلاب شده؟ با تامل جواب می دهد:«از اینکه اسلام پیروز شده خوشحالم.» دو دختر که کنار هم نشستهاند، یک دفعه و با هم میگویند:«بهمن بود که شاه سقوط کرد.»
بچههای کلاس چهارم تقریباوسط جمعیت هستند. از دلیل جشن بهمن میپرسم. شیدا که از بقیه کوچکتر و کلاس سوم است می گوید: «این روزها جشن انقلاب است .امام خمینی از تبعید فرانسه به ایران برگشتند و شاه رفت و بعد از ده روز مردم موفق شدند به رهبری امام خمینی رژیم شاهنشاهی رو شکست بدهند.». می پرسم اگر تو یکی از مسئولان کشور بودی، برای دخترهاچه می کردی؟میگوید: «اجازه نمیدادم کسی به آنها زور بگوید ،به خصوص نمیگذاشتم پسرها، دخترها را اذیت کنند. »
زنگ تفریح تمام شده، بچه هابه صف میشوند. در میان صف کلاس ششمی ها؛ دختری با چشمان درشت مشکی و لبخند ملیحی به من نگاه میکند، بی مقدمه میپرسم اگر از مسئولیتی داشتی، چکار میکردی؟مکث کوتاهی میکند و میگوید: «به همه اجازه میدادم که بدون هزینه درس بخوانند.دلم میخواست هرکس، هر دانشگاهی که دوست داشت، میرفت و بدون مشکل دکترا میخواند.»
دختری که خودش را رها معرفیمیکند، وسط حرفهای آیدا میپرد:«من کاری میکردم کسانی که مریض هستند، مجانی درمان شوند.» و ناخودآگاه دستش را که از مچ قطع شده ، پشتش پنهان می کند!