کتاب «عرفان حافظ» اثر استاد شهید مطهری مجموعهای است مشتمل بر پنج جلسه کنفرانس با موضوع حافظ که در حدود سال 1350 در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران ایراد شده است. این کتاب نشان دهنده دقت و نکته سنجی ایشان در امر تحقیق است و به سبب موضوعش از حال و هوای لطیف عرفانی برخوردار میباشد.
به گزارش خبرنگار ادبی برنا به نقل از پایگاه اینترنتی شهید مطهری (motahari.ir) استاد شهید مطهری در این کتاب، موضوعات مختلفی را مورد بحث قرار می دهد که مهم ترین بحث آن، پاسخ به منتقدانی است که حافظ را یک عارف نمی دانند و شعرهای توصیفی و عاشقانه او را به عنوان شاهدی بر این مدعا می آورند. اما شهید مطهری با ارائه نمونههایی، این ادعاهاها را نقض کرده و پاسخ محکمی به آنها میدهد.
به همین مناسبت بخشی از گفتار ایشان، پیرامون حافظ را از این کتاب نقل میکنیم.
یزیدی گری یا گرایش اپیکوریست حافظ
در جهان اسلام اول كسى كه در شعر خودش مفاهیم معنوى و مذهبى و اخلاقى را به مسخره گرفت و بىپرده دم از لذت و عیش و شراب و شاهد و اینها زد و مقصود او هم جز همین امور ظاهرى نبود یزید بن معاویه است، و آنچه كه اروپاییها آن را «اپیكوریسم» مىنامند مسلمین باید «یزیدىگرى» بنامند، چون اول كسى كه این باب را در جهان اسلام فتح كرد یزید بود. البته مىدانید كه یزید شاعرى فوق العاده زبردست بوده، خیلى شاعر بلیغى بوده، و دیوانش هم شنیدهام چاپ شده، و معروف است كه قاضى ابن خلّكان معروف كه از علماى بزرگ اسلام و مورخ بزرگى است و كتابش جزو اسناد تاریخى دنیاى اسلام است و خودش مرد ادیبى هم هست، شیفته فوق العاده شعر یزید بوده، به خود یزید ارادتى نداشته ولى به شعر یزید فوق العاده ارادتمند بوده، و در اشعار یزید همین مضامین تحقیرِ هرچه معنا و اخلاق و معانى دین و مذهب است در قبال لذات و بهره گیرى از طبیعت، در كمال صراحت آمده است، مثل این اشعارش كه مىگوید:
مَعْشَرَ النِّدمان قوموا
وَ اسْمَعوا صَوْتَ الْاغانى
وَ اشْرَبوا كَأْسَ مُدامٍ
وَ اتْرُكوا ذِكْرَ الْمَعانى
مخصوصاً وقتى كه به این امور دعوت مىكند، توأم مىكند با نفى معانى.
شَغَلَتْنى نَغْمَةُ الْعیدانِ
عَنْ صَوْتِ الْاذانِ
وَ تَعَوَّضْتُ عَنِ الْحور
عَجوزاً فِى الدِّنانِ
اشخاصى كه به مفاد عربى آگاه هستند مىدانند چه دارد مىگوید. حالا اندكى از آن را ترجمه مىكنم. مىگوید: «دوستان، ندیمان، بپاخیزید، صداى موسیقى را، اغنیهها را گوش كنید، جام مىدمادم بنوشید و ذكر معانى و آن حرفهاى اخلاقى را رها كنید. من شخصاً كسى هستم كه آواز عودها مرا از شنیدن آواز اذان بازداشته است و بجاى حورالعین كه در بهشت وعده مىدهند، این پیرزنى را كه در داخل خُم است انتخاب كردهام.» كلمه «عجوز» در زبان عربى كنایه از خمر كهنه آورده مىشود.
همین مضامینى كه ما مىبینیم در كلمات عرفاى خودمان طعنه زدن به عبادت و مسجد و اینجور حرفها زیاد پیدا مىشود در مقابل عیش و نوشى كه خود آنها مىگویند و در كلماتشان هست.
یا مثلًا بىدردى نسبت به اجتماع، كه گور پدر اجتماع، هرچه بود بود: «وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید» پولى برسد و ما برویم آنجا، گلى و نبیدى و از این حرفها، دیگر گور پدر دنیا، هرچه مىخواهد بر دنیا بگذرد.
...
البته بعد هم شاعرهاى دیگرى به همین حال درآمدند. ابونُواس كه یك شاعر اهوازىّ الاصل است و شاعر بسیار توانایى است در عربى، یك چنین شاعرى است.
اینها بعدها به اصطلاح جزو عمال شهوت و خلوت خلفا شدند، یعنى جزو وسایل و ابزارهاى عیش و نوش خلفا و اشراف و اعیان و رجال گردیدند، كه وقتى مىخواستند دستگاه عیش و نوش داشته باشند، از جمله كسانى كه به آنها احتیاج داشتند، ندیمها، بذله گوها، شاعرها و كسانى بودند كه مضمونهاى عالى و لطیف مىگویند براى اینكه عیش آنها را مكمَّل كنند.
آن مكتبى كه حافظ را به نحو مادى تفسیر مىكند، مطابق آن از حافظ چنین شخصیتى بیرون مىآید و استفاده مىشود. اتفاقاً در حافظ یك برگهاى هست كه این برگه هم این بیچاره حافظ را بیشتر متهم مىكند و آن این است كه در یكى از غزلهایش كه در ترتیب این دیوان (دیوان قزوینى) اولین غزل او قرار گرفته است، بلكه همان اولین بیتى كه حافظ با آن شروع مىشود، یك مصراعش از یزید است:
الا یا ایها الساقى ادر كأساً و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشكلها
مصراع اول مىگویند از یزید است، منتها مصراع او اینجور بوده: «ادر كأساً و ناولها الا یا ایها الساقى» و شعرش چنین است:
انا المسموم ما عندى بتریاق و لاراق
ادر كأساً و ناولها الا یا ایها الساقى
توجیه اهلی شیرازی در استفاده حافظ از شعر یزید
اینجا یك برگه یزیدىگرى علیه حافظ بیچاره درست مىشود و لهذا بعدها شعرا آمدهاند بعضى عذر خواستهاند، بعضى دیگر به حافظ ایراد گرفتهاند كه تو چرا این شعر را از یزید گرفتهاى؟ در این شرحى كه «سودى» بر حافظ نوشته «1» مىگوید كه اهلى شیرازى خواسته براى این امر عذرى از حافظ بیاورد؛ مىگوید:
خواجه حافظ را شبى دیدم به خواب
گفتماى در فضل و دانش بىهَمال «2»
از چه بستى بر خود این شعر یزید
با وجود این همه فضل و كمال
گفت واقف نیستى زین مسئله
مال كافر هست بر مؤمن حلال
ولى كاتبى نیشابورى این حرف را قبول نكرده و به گونه دیگرى در واقع بر حافظ نقد كرده است؛ مىگوید:
عجب در حیرتم از خواجه حافظ
به نوعى كش خرد زان عاجز آید
چه حكمت دید در شعر یزید او
كه در دیوان نخست از وى سراید
اگرچه مال كافر بر مسلمان
حلال است و در او قیلى نشاید
ولى از شیر عیبى بس عظیم است
كه لقمه از دهان سگ رباید
بالاخره این یك شعر هم برگهاى شده براى یزیدىگرى در حافظ.
حافظ و قرآن
حالا ما برویم ببینیم كه مطلب چیست؟ آیا واقعاً همین جور است؟ دیوان حافظ همینطور باید تفسیر شود؟ اگر دیوان حافظ یكنواخت مىبود و همه اشعار حافظ همان جورهایى بود كه ما نمونه هایش را در قسمتهاى مختلف دادهایم، مىگفتیم بله، چه مانعى دارد كه بگوییم حافظ اینجور بوده؟ حالا از حافظ براى ما یك «لسان الغیب» و یك مرد خیلى عالى و قدّیس ساختهاند، خوب اشتباه كردهاند، چون تاریخ كه چیزى را نشان نمىدهد، عوام این حرف را مىزنند، دیوانش هم كه سراسر این است، پس حافظ اساساً همین هم هست، بیش از این هم چیزى نبوده.
ولى اینطور نیست و همه اشعار حافظ آن جورها نیست. اگر ما اینطور درباره حافظ قضاوت كنیم و حافظى پیدا شود بخواهد ما را به محاكمه بكشد، جوابى در برابرش نداریم.
اگر كسى بخواهد درباره حافظ از روى دیوانش قضاوت كند (كه بحث ما فعلًا در این است، ما تاریخ حافظ را قبلًا بحث كردیم) مثل هر شاعر دیگرى، باید تمام این دیوان را از اول تا به آخر در نظر بگیرد، چون بلاتشبیه درباره قرآن كریم ما داریم كه «الْقُر انُ یُفَسِّرُ بَعْضُهُ بَعْضاً» (بعضى از قرآن مفسر بعضى هست) و خود قرآن براى خودش «متدولوژى» بیان كرده (هُوَ الَّذى انْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ امُّ الْكِتابِ وَ اخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَامَّا الَّذینَ فى قُلوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ) «3» و خود قرآن این باب را براى اولین بار باز كرده، باب متشابه گویى و محكم گویى و اینكه آن محكماتامّ الكتاب باشد یعنى مرجع همه كتاب باشد و مقیاسى باشد براى متشابهات.
ما درباره قرآن هم اگر بخواهیم بعضى از آیات آن را استخراج كنیم و بعد همانها را مقیاس قرار بدهیم، چیزى در مىآید غیر از آنچه كه خود قرآن مىخواهد، و اغلب كتابهاى مهم همینطور است كه نمىشود انسان قسمتى از آن را، بعضى از آن را بگیرد و تفسیر كند.
حافظ در كتاب خودش یك كلید به دست ما داده است و آن كلید این است كه كلماتى به كار مىبرد كه آن كلمات همه نشان مىدهد كه مىخواهد بگوید من مردى از این تیپم؛ مثل كلمه عارف، كلمه صوفى«4»؛ كلمات مقدس در حافظ از قبیل سالك، عارف، طریق، طریقت، رونده، مرشد، پیر. اینها نشان مىدهد كه این دیوان از تیپ دیوانهایى است كه عرفا تنظیم كردهاند، در زبان عربى و در زبان فارسى.
ما اول باید برویم سراغ عرفا بهطور كلى. حافظ را ما نمىتوانیم از عرفا جدا كنیم و تفسیر كنیم، چنین چیزى محال است. مولوى را ما نمىتوانیم از عرفا جدا كنیم و تفسیر كنیم. تفسیر حافظ باید تفسیرى باشد در ضمن تفسیر عرفا، خوبیها یا بدیهایش در همه باید سنجیده شود. پس ما باید یك نظر كلى به همه عرفا بكنیم، ببینیم اصلًا در میان عرفا این گونه حرف زدن بوده یا نبوده؟ ما مىبینیم به اصطلاح امروز سمبلیك حرف زدن- یعنى با الفاظ و كلماتى كه هركدام رمز یك معناست سخن گفتن- امرى بوده كه قرنها قبل از حافظ در میان عرفاى اسلامى، اعم از عربى گوى و فارسى گوى، رایج بوده، اختصاص به حافظ ندارد، قرنها قبل از حافظ بوده و خودشان هم در جاهاى دیگر تصریح مىكردهاند كه این كلمات، رمز و اصطلاح است و ما از اینها یك معانى خاصى در نظر داریم. این نه به حافظ اختصاص دارد، نه به قرن حافظ و نه به زبان فارسى، كه اگر ما بخواهیم دنبال این مطلب را بگیریم خیلى دنباله پیدا مىكند؛ من همان قدر كه شما بدانید این مطلب به حافظ و قرن حافظ و زبان فارسى اختصاص ندارد براى شما عرض مىكنم تا مطلب برایتان قطعى و یقینى بشود.
عرفان حافظ
قبلًا هم عرض كردیم كه یكى از عرفایى كه الهام دهنده همه نوابغ عرفانى است كه از قرن هفتم به بعد آمدهاند، محیى الدین عربى است. محیى الدین عربى خواه ناخواه پدر عرفان اسلامى است و او بود كه تحول عظیم در عرفان اسلامى به وجود آورد.
...
عرفاى بعد از او همه از او الهام گرفتهاند. مولوى، حافظ، شبسترى و امثال اینها شاگردان مكتب محیى الدیناند بدون شك. محیى الدین شعر هم مىگفته و بعضى شعرهایش هم خیلى عالى است نه همه. اصلًا او یك آدمى است كه همانطور كه ما مولوى را مىگوییم در قالب شعر نمىگنجد او باز بیشتر در قالب شعر نمىگنجد؛ یك چنین آدم عجیبى است. از جمله یك كتابى، یك عده اشعارى دارد به نام ترجمان الاشواق كه خودش همانها را شرح كرده به نام ذخائر الاعلاق و چاپ شده و در دست است. این اشعار همه اشعار عاشقانه است و با اینكه خودش تصریح مىكند كه او برخوردى هم با یك خانم عارفهاى در مكه داشته- كه داستانش را در مقدمه آن كتاب و در شرح حال او نقل كردهاند- و آن زن شاگردش بوده و خودش هم در ابتدا تصریح مىكند كه این كلماتى كه من مىآورم، از همان زن كنایه مىآورم، یعنى مفهوم لفظ و ظاهرى كه من دارم مىگویم همین زن را دارم مىگویم (فكل اسم اذكره فى هذا الجزء فمنها اكنّى و كلدار اندبها فدارها اعنى: من هر اسمى اگر ببرم، سُعاد بگویم، هند بگویم، مقصود اوست، و هر دارى را كه من ندبه كنمدار او را قصد كردهام) ولى در عین حال معناى شعر سمبلیك این نیست كه مثلًا وقتى مىگوید شراب، از شراب [چیز دیگر اراده شده] مثل اینكه ما مىگوییم «رأیت اسدا» و از «اسد» مستقیماً رجل شجاع اراده شده؛ نه، از شراب، شراب اراده مىشود ولى شراب را وقتى كه توصیف مىكند هدفش از توصیف شراب چیز دیگر است، نه اینكه لفظ «شراب» كه مىگوید، مجازاً مىگوید و بجاى لفظ «شراب» باید یك چیز دیگر بگذاریم. در مَجازاتى كه ادبا به كار مىبرند این طور است كه لفظى را بجاى لفظ دیگر به كار مىبرند كه اگر لفظ اصلى را بگذاریم معنا تغییر نمىكند، ولى در بیان سمبلیك چیز دیگر است و آن این است كه درباره یك معنى بحث مىكند، این مطلب او ظاهرى دارد كه ظاهرش هم درست است، یعنى یك معنایى دارد، ولى روحش [چیز دیگرى است و] یك باطن دیگرى در كار است. این عین اقتباس از همان كار قرآن است: ظاهر و باطن. «ظاهر و باطن» معنایش این نیست كه لفظ قرآن وضع شده براى معناى باطنى و معناى ظاهرى مَجاز است، بلكه به این معنى است كه در آنِ واحد بطون متعدده دارد؛ یك ظاهر دارد و یك باطن؛ اهل ظاهر ظاهرش را مىفهمند و اهل باطن باطنش را. بعد مىگوید:
و لم ازل فیما نظمتها فى هذا الجزء على الایماء على الواردات الالهیة و التنزلات الروحانیة و المناسبات العلویّة جریا على طریقتنا المثلى فانّ الاخرة خیر لها من الاولى.
و بعد مىگوید خود آن خانم هم مىدانست: «و لعلمها (رضى اللَّه عنها) بما الیه اشیر و لا ینبّهك مثل خبیر و اللَّه یعصم قارئ هذا الدیوان من سبق خاطره الى ما لایلیق بالنفوس الابیّة.» او خودش هم مىدانست و مبادا كسى كه این دیوان را مىخواند خیال كند كه مقصود ما فقط همین معناى ظاهرى بوده.
بعد مىگوید دیوان من كه منتشر شد بعضى از علما نقد كردند، ایراد گرفتند، شاید بعضى از فقها تفسیق و تكفیر كردند. وقتى كه مقصود اصلى را براى او شرح دادم او توبه كرد: «فلما سمعه ذلك المنكر تاب الى اللَّه سبحانه تعالى و رجع عن الانكار على الفقراء» وقتى كه آن منكر شرح مرا شنید توبه كرد از اینكه بر فقرا انكار كند «و ما یأتون به فى اقاویلهم من الغزل و التشبیب» اینكه آنها در غزلیاتشان تشبیب مىكنند كلیت دارد. «تشبیب» یعنى مطلب خودشان را به نام یك معشوق و یك محبوب آغاز مىكنند ولى هدف چیز دیگرى است. مثلًا قصیده بُرده كه از بوصیرى است و از عالى ترین و پرسوزترین و با اخلاص ترین قصایدى است كه در اسلام گفته شده، چگونه شروع مىشود؟ با غزل شروع مىشود. یك مقدماتى دارد، هفت هشت قسمت است و بعد وارد مدح رسول اكرم مىشود و خیلى قصیده عالى و عجیبى هم هست، ولى چگونه شروع مىكند:
أمِنْ تَذْكُرُ جیرانَ بِذى سَلَم
مَزَجْتُ دَمْعاً جَرى مِنْ مُقْلَةٍ بِدَمِ
أمْ هَبَّتِ الرّیحُ مِنْ تِلْقاءِ كاظِمَة
وَ اوْمَضَ الْبَرْقُ فِى الظَّلْماءِ مِنْ اضَمِ
مثل كسى كه درباره یك معشوق ظاهرى دارد حرف مىزند. همین شعراى خودمان كه بعدها مدح حضرت امیر و حضرت امام حسین و... را گفتهاند، اول از زلف و رخ و این حرفها مىگویند، بعد وارد مدح على مىشوند.
آیا شیخ بهایی هم اپیکوریست است؟
... ما مىبینیم افرادى در این زمینهها شعر گفتهاند كه درباره هركه بشود احتمال داد، درباره آنها دیگر نمىشود احتمال این حرفها را داد. مثلًا شیخ بهایى، فقیه عصر و شیخ الاسلام زمان خودش، از این حرفهاى رندى به اصطلاح، آن قدرى كه در كلمات حافظ آمده در كلمات او هم آمده، كمتر نیامده، مثل این شعرهاى معروفش كه مىگوید:
دین و دل به یك دیدن باختیم و خرسندیم «5»
در قمار عشقاى دل كى بود پشیمانى
سجده بر بتى دارم، راه مسجدم منما
كافر ره عشقم، من كجا مسلمانى
ما ز دوست غیر از دوست مقصدى نمىخواهیم
حور و جنتاى زاهد بر تو باد ارزانى «6»
زاهدى به میخانه سرخرو ز مىدیدم
گفتمش مبارك باد ارمنى مسلمانى
خانه دل ما را از كرم عمارت كن
پیش از آنكه این خانه رو نهد به ویرانى
عرفان و شعر حافظ
اگر شعرهایى كه مجتهدها و فقهاى زمان و مراجع تقلید زمان در این زمینهها گفتهاند، همانها را بخواهیم جمع كنیم، مثل شعرهاى مرحوم میرزا محمدتقى شیرازى و شعرهاى مرحوم نراقى «7»، خودش یك داستانى دارد، كه دیگر خیلى معطلتان نمىكنم، ولى خوشم مىآید كه شعرهایى از استاد خودمان علامه طباطبایى سلّمه اللَّه تعالى را براى شما بخوانم، ببینید كه این مفسرین مادى حافظ اینجا چه مىگویند. ایشان مىگوید:
همى گویم و گفتهام بارها
بود كیش من مهر دلدارها «8»
پرستش به مستى است در كیش مهر
برونند زین جرگه هشیارها
به شادى و آسایش و خواب و خور
ندارند كارى دل افكارها
بجز اشك چشم و بجز داغ دل
نباشد به دست گرفتارها
كشیدند در كوى دلدادگان
میان دل و كامْ دیوارها
چه فرهادها مرده در كوهها
چه حلّاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگر تودههایى ز پندارها
ولى رادمردان و وارستگان
نیازند هرگز به مردارها
مهین مهرورزان كه آزادهاند
بریدند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رفتهاند
چه گلهاى رنگین به جوبارها
بهاران كه شاباش ریزد سپهر
به دامان گلشن ز رگبارها
كشد رخت سبزه به هامون و دشت
زند بارگه گل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جویبار
در آیینه آب رخسارها
رود شاخ گل در بر نیلُفَر
برقصد به صد ناز گلنارها
درد پرده غنچه را باد بام
هزار آورد نغز گفتارها
به آواى ناى و به آهنگ چنگ
خروشد ز سرو و سمن تارها
به یاد خم ابروى گلرخان
بكش جام در بزم میخوارها
گره را ز راز جهان باز كن
كه آسان كند باده دشوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان
كه بسته است چشم خشایارها
به اندوه آینده خود را مباز «9»
كه آینده خوابى است چون پارها «10»
فریب جهان را مخور زینهار
كه در پاى این گل بود خارها
پیاپى بكش جام و سرگرم باش
بهلگر بگیرند بیكارها
حافظ گلى است از بوستان معارف اسلامى
تا اینجا ما رسیدیم به این مطلب كه حافظ گلى است از یك بوستان. بوستانى را شما در نظر بگیرید كه صدهزار متر مربع است و در آن دهها هزار گل وجود دارد و یك گلش حافظ است و آن بوستان، بوستان معارف اسلامى است كه گسترده بوده، نیمى از جهان را فرا گرفته، به زبانهاى مختلف، تازه من عربى را آوردم، در زبانهاى دیگر هم همین جور بوده، اختصاص به آن ندارد. اینكه ما حافظ را تنها از این بوستان بچینیم، بعد بخواهیم مطابق دل خودمان تفسیر كنیم درست نیست، حافظ را فقط در داخل همان بوستانى كه رشد كرده- كه آن، بوستان فرهنگ اسلامى است- مىتوانیم مطالعه كنیم. ما تا استادهاى حافظ را، استادهاى استادهاى حافظ را، جوّ حافظ را، فضایى كه حافظ در آن فضا تنفس كرده به دست نیاوریم محال است [شناخت درستى از او پیدا كنیم] و این كار، كار یك ادیب نیست. اشتباه این است كه در عصر ما ادبا مىخواهند حافظ را شرح كنند. بزرگترین ادیب جهان هم بیاید نمىتواند حافظ را شرح كند. حافظ را عارفى باید شرح كند كه ادیب هم باشد و به همین دلیل این بنده با تمام صراحت عرض مىكنم هیچ مدعى شرح حافظ نیستم چون نه عارفم نه ادیب، عارفى ادیب مىباید كه حافظ را شرح كند، آنهم ادیب به معناى جامع علوم عصر و زمان حافظ، ادیب زمان حافظ.
پانویسها:
_______________________________
(1) سودى یك مرد ترك زبانى بوده كه با ادبیات فارسى آشنا بوده، دیوان حافظ را به فارسى شرح كرده، ولى شرحش شرح لغوى و ادبى است، شرح عرفانى نیست، به مقاصد حافظ هیچ كارى ندارد، فقط براى تركهایى كه با فارسى آشنا باشند در واقع تركیب مىكند: این مبتداست، این خبر است؛ چنین چیزى.
(2) او «بى حساب» نوشته ولى مسلّم «بى همال» است، غلط از سودى است.
(3) آل عمران/ 7
(4) البته «صوفى» را خیلى اوقات نقد هم مىكند. بعضى از اینها را نقد كرده ولى بعضى را نقد نكرده است.
(5) راجع به این مسئله كه مىگوید دین را دادیم، مقصودشان چیست، بعدها ان شاء اللَّه بحث مىكنیم.
(6) البته این شعر تفسیر مىكند، مثل شعرهاى خود حافظ.
(7) [و شعرهاى امام خمینى (ره) كه پس از رحلت ایشان منتشر شد و به عنوان نمونه یكى از آنها را مىآوریم:].
من به خال لبتاى دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم
همچو منصور خریدارِ سردار شدم
غم دلدار فكنده است به جانم شررى
كه به جان آمدم و شهره بازار شدم.
در میخانه گشایید به رویم شب و روز
كه من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامه زهد و ریا كندم و بر تن كردم
خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم
واعظ شهر كه از پند خود آزارم داد
از دم رند مىآلوده مددكار شدم
بگذارید كه از بتكده یادى بكنم
من كه با دست بت میكده بیدار شدم
(8) دین را از خودش یكجا سلب كرد!
(9) همان نقد حافظ كه آنهمه خواندیم، دم حافظ.
(10) انكار قیامت است آنطور كه این آقایان از حافظ استفاده مىكنند!
***
منبع: عرفان حافظ، انتشارات صدرا، صفحات 38-58.
دریافت فایل اصلی کتاب