انقلاب اسلامی‌در قاب خاطره ها؛

زندانی با ۵۳ درجه حرارت

۱۳۸۹/۱۱/۱۷ - ۱۶:۳۵:۰۰
کد خبر: ۱۵۱۹۵
زندانی با ۵۳ درجه حرارت
مرحوم نواب صفوی می گفت وقتی در آن کنگره شرکت کردم دیدم همه شعارها راجع به این است که اسراییل به کشور عربی فلسطین حمله کرده است. دو رکعت نماز خواندم و رفتم پشت تریبون...
باشگاه جوانی برنا/

محمد مهدی عبدخدایی می گوید قدیمی‌ترین زندانی سیاسی مذهبی است؛ 74 سال سن دارد و هم رزم شهید نواب صفوی و از فعالین فداییان اسلام به شمار می آید.

این عضو هیات علمی دانشگاه، تاریخ تدریس می کند.به اتهام تحریک مردم و مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت و اقدام علیه امنیت کشور بارها به زندان افتاد و شکنجه های رژیم پهلوی را تحمل کرد. محمد مهدی عبد خدایی در حال حاضر با سخنرانی و کارهای فرهنگی به فعالیت خود ادامه می دهد.

ترور در جریان پیمان نظامی سِنتو
پیمان ناتو برای اروپای شرقی و پیمان سیتو برای آسیای جنوب شرقی بود. امریکایی ها می خواستند آسیای جنوب شرقی از چین تا آسیای میانه و اروپای غربی را محاصره کنند و جلوی فعالیت کمونیست ها گرفته شود. به همین دلیل پیمان ناتو و سیتو را به یکدیگر مرتبط کردند و پیمان سنتو تشکیل شد.

هدف آمریکا از این پیمان یکی فروش اسلحه به کشورهای عضو و دیگری به قول وزیر امور خارجه وقت، نگه داشتن دنیا بر لبه پرتگاه جنگ برای پرهیز از جنگ بود. ما با این پیمان که بین ایران، ترکیه، عراق، پاکستان، انگلستان و آمریکا مخالف بودیم. تصمیم گرفتیم نخست وزیر را حذف کنیم تا در این پیمان شرکت نکند. متأسفانه در مسجد امام گلوله در لوله اسلحه مظفر ذوالقدر گیر کرد و منجر به دستگیری او شد. ما فرار کردیم و در منزل آیت الله طالقانی مخفی شدیم. بعد از 5 شب که از هم جدا شدیم من به تبریز رفتم، اما بچه ها در منزل حمید ذوالقدر دستگیر شدند. بعد از 8 ماه که به تهران آمدم دستگیر شده و به 8 سال زندان محاکمه شدم که 6 ماه آن در در زندان برازجان بودم و در سال 1343 آزاد شدم.

در آن دوره تنها گروه مسلحانه بودیم که به دولت ها اخطار می کردیم. علاوه بر جریان پیمان سنتو، مثلا در جریان ملی شدن صنعت نفت با کشتن رزم آرا، به جریان ملی شدن نفت کمک کردیم و در انتخابات دوره شانزدهم با دخالت ما وکلای مردم به مجلس رفتند.

خاطره از شهید نواب صفوی

زمانی که کنگره اسلامی اخوان المسلمین در بیت المقدس تشکیل شد، شخصیت های ملی مسلمان را برای شرکت در این کنگره دعوت کردند. آن موقع بیت المقدس و اورشلیم دو قسمت بود. یک قسمت در اختیار اردن و قسمت دیگر در دست اسراییل؛ این کنگره در قسمت مورد تصرف اردن که آن زمان ملک حسین پادشاه آن بود، برگزار شد.

مرحوم نواب صفوی می گفت وقتی در آن کنگره شرکت کردم دیدم همه شعارها راجع به این است که اسراییل به کشور عربی فلسطین حمله کرده است. دو رکعت نماز خواندم و رفتم پشت تریبون و گفتم اگر قرار به افتخار کردن بر عربیت باشد؛ من فرزند بهترین مرد عرب هستم. عربیت افتخار ندارد اگر از عرب، پیغمبر را بگیرند فاقد شخصیت می شود. بگویید حمله اسراییل به کشور اسلامی فلسطین. تا زمانی که شعار اسلامی نشود، فلسطین پیروز نمی شود.

در آن کنگره مرحوم سید قدس هم بود که از رهبران اخوان المسلمین و یکی از نویسندگان بزرگ بود. اما جمال عبدالناصر بر خلاف تمام موازین، این متفکر اسلامی را تیرباران کرد.

اولین لبیک گویان به امام خمینی
امام خمینی در سال 1340 به صحنه آمد و فداییان اسلام اطراف او را گرفتند و مبارزات شکل دیگری گرفت. اولین کسانی که به امام(ره) لبیک گفتند همان طلبه هایی بودند که با فداییان اسلام همکاری می کردند و از همراهان شهید نواب صفوی بودند.

وقتی مرحوم مهدی عراقی که از فداییان اسلام قدیم بود به سراغ من آمد و خواست که دوباره فعال بشوم، چون شلاق خورده و عذاب کشیده بودم، پیشنهاد او را رد کردم.

آن ها در رابطه با جریان کاپیتولاسیون، حسن علی منصور را زدند و مدت 10 یا 12 سال در زندان بودند. من هم یک زندگی عادی را شروع کردم تا اینکه سال 56 مرحوم مهدی عراقی از زندان آزاد شد و با هم خاطرات انقلاب را نوشتیم. بعد از انقلاب هم فداییان اسلام وفاداران نواب صفوی را تشکیل دادیم و نشریه ای به نام منشور برادری منتشر کردیم.

در زمان جنگ نیز قبل از تشکیل بسیج نیروها را به جبهه می فرستادیم که با فرمان امام نیروها را در بسیج اقدام کردیم. فداییان اسلام توانستند حلقه محاصره آبادان را بشکنند.

زندگی بعد از انقلاب

اوایل انقلاب، پیشنهاد استانداری یکی از استان های شمال را به من دادند که نپذیرفتم . شخصا یک پست دولتی نگرفتم. در دانشگاه امام علی(ع) تاریخ تدریس می کنم و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد هستم. در پژوهشکده امام خمینی هم درس می دهم و در حوزه علمیه مهدویه فعالیت می کنم.

اگر همراه شهید نواب صفوی دستگیر می شدم قطعا تیربارانم می کردند. چون ده ماه بعد دستگیر شدم، چیز زیادی برای اعتراف نداشتم؛ به همین دلیل، اعدامم نکردند.

زندانی با 53 درجه حرارت
زندان ما یک مقدار سخت بود. مدتی در موزه عبرت زندانی بودم و مدتی دیگر در زندان قصر و زندان برازجان که 53 درجه حرارت داشت. 6 ماهی که در برازجان بودم به دلیل ناراحتی از ناحیه معده و چشم برای معالجه به زندان شیراز منتقل شدم. در شیراز روحانیون از جمله صدرالدین حائری، برادر بزرگ امام جمعه سابق شیراز و رضوی امام جمعه شیراز به من محبت زیادی کردند و باعث شدند 6 ماه در شیراز بمانم؛ وگرنه باید در برازجان روزهای سختی را می گذراندم.

روزی شریعت پناهی دادستان ارتش به اتاقم آمد و برخوردی بین ما پیش آمد. به من گفت شما مسلمانید؟ اگر مسلمان هستید چرا طبق گفته پیامبر حرکت نکرده اید؟ گفتم چه کردیم؟ گفت پیامبر در این حدیث می گوید دو نعمت مجهول است. یکی صحت و یکی امنیت. من پرونده شما را دیده ام خلاف امنیت عمل کردید. در پاسخ به او گفتم: خداوند در قرآن مردم را به عدل و نیکوکاری و قیام به قسط دعوت کرده و امیرالمومنین فرموده: دشمن ظالم و یار مظلوم باشید. امنیتی که زایده عدالت نباشد، ظلم و تجاوز است. برای عدالت حرکت کردیم و می خواستیم امنیتی به وجود آید که زاییده عدالت باشد.

شریعت پناهی بسیار ناراحت شد و سروان حمزه علی مسوول زندان گفت:"این هنوز سرش بوی قرمه سبزی می دهد!" یعنی چرا در بهداری او نگه داشته اید، او را به برازجان بفرستید.

بعد ها سروان حمزه علی به من گفت:"چون جواب شریعت پناهی را دادی تا روزی که پزشک ننویسد، تو را به برازجان نمی فرستم؛ چون دکتر نجابت، پزشک چشم من بود آن نسخه را نمی نوشت، مرا پیش دکتر پرهیزگار بردند که افسر و پزشک ارتشی بود، او دستور داد مرا به برازجان بفرستند. بعد از مدتی اجازه دادند با هزینه شخصی از برازجان برگردم.

شدت شکنجه ها کم و زیاد می شد
سال 56 شکنجه ها کمتر شد. در دوره حزب جمهوری خواه ژنرال آیزن هاور، خشونت ها و شکنجه ها شدت بیشتری گرفت. اما با کار آمدن کندی و کارتر شکنجه ها سبک شدند. در کل وقتی جمهوری خواهان به قدرت می رسیدند؛ در ایران و کل کشورهای تحت سلطه آمریکا شدت شکنجه ها بیشتر می شد.

نمونه ای از شکنجه ها

زمانی سوال کردیم سرویس بهداشتی کجاست. افسر به ما گفت:" دستشویی ما پنجره ندارد!" آن موقع نفهمیدم که چه می گوید وقتی ما را زندان آوردند. گفت:"می خواستی فرار کنی؟" گفتم: برای چه فرار کنم؟

معلوم شد یکی از زندانی های توده ای وقتی به دستشویی آمده بوده از پنجره فرار کرده بود؛ به خاطر همین دستور دادند به من ده ضربه شلاق- به گونه ای که صدا کند- بزنند. سه روز بعد که دوباره خواستند شلاق بزنند، شلوارم به پشتم چسبیده بود، چون خون و چرک با آن بود. وقتی شلوارم را کندند، خودش خجالت کشید و اجازه نداد که شکنجه گر مرا شلاق بزند و گفت که برای معالجه من را به بهداری بفرستند.

تفقد امام
اولین بار که حضرت امام(ره) را زیارت کردم در سال 1325 بود که ایشان به نمایندگی از آیت ا... بروجردی به مشهد آمده بودند -در رابطه با اختلافی که بین علما راجع به ثلث مال نهاوندی بود- تا این اختلاف را حل کنند. آن موقع پدرم یکی از چهره های مشهور و خطیب نمازجمعه بود. ما ایشان را در منزل زیارت کرده بودیم. یک بار دیگر هم با مرحوم نواب صفوی از چهارمردان قم آمدیم و حضرت امام(ره) را با نواب زیارت کردیم. بعد از انقلاب هم برای ازدواج پسرم خدمت ایشان رسیدم که بسیار به من اظهار تفقد فرمودند.

نظر شما