یک روز با زنان معتاد

یادگاری یک زن تنها

۱۳۹۲/۱۲/۰۷ - ۱۳:۱۸:۱۳
کد خبر: ۱۶۹۶۱۰
یادگاری یک زن تنها
دو تا بچه دارم.پریماه و پریناز.الان رفتن مدرسه.دوست دارم برم دنبالشون.اما نمی شه.منو ببینن می فرستنشون بهزیستی

روی تاب زرد رنگ پارک نشسته و سیگار دود می کند و به زحمت تعادلش را حفظ می کند.روسری کرم رنگ و نازکی را پشت سرش گره زده و کت قهوه ای گشادی هم روی دوشش انداخته.بدون آنکه نگاهم کند می گوید:«یه پونصدی بیا بالا،گشنمه»
چشمان پف آلودش را به سیگار دستش خیره می کند و بی خیال رویش را بر می گرداند،به زور سی ساله است و یک دندان هم توی دهانش پیدا نمی کنی.اسکناسی از جیبم در می آورم و به دستش می دهم و روی تاب کنارش می نشینم.
اسکناس را تا میکند و در جورابش می گذارد،قبل از بلند شدن نگاهم می کند و می گوید:«نمی ترسی ازم؟می خورمتا!»تا میانه راه می رود و برمیگردد و دوباره روی همان تاب می نشیند و می گوید:«دو تا بچه دارم.پریماه و پریناز.الان رفتن مدرسه.دوست دارم برم دنبالشون.اما نمی شه.منو ببینن می فرستنشون بهزیستی.»
این آغاز دوستی من و ونسیم است که روزگاری دانشجوی ادبیات بوده و امروز خورده فروش مواد در پارک میدان راه آهن است.چن باری که تقلا می کند از روی تاب بلند شود،سکندری می خورد و پخش زمین نمور پارک می شود،ساقی پارک کوچک راه آهن هم گوشه ای ایستاده و نگاهمان می کند.پلیس و شهرداری بارها دست به دست هم دادند تا این پارک کوچک را از وجود معتادین خالی کنند.اما فایده ای نداشت.حتی آوردن وسایل ورزشی هم فقط و فقط جای خواب معتادان را فرهم کرد و بس.
نسیم می گوید:«اگه نمی ترسی،بیا با هم بریم خونه ما.بچه ها اگه یه آدم حسابی ببینن خوشحال می شن.»
با نسینم راهی خانه اش در کوچه پس کوچه های همان میدان می شوم.یک اتاق 12 متری در گوشه ی یک حیاط شلوغ تمام سهم نسیم و دخترانش از خانه است.جلوی در را با پرده ی پاره و کثیفی پوشانده.کنار چند دست رختخواب مندرس را به دیوار تکیه داده اند و گاز پیک نیکی کوچکی هم روی میز پلاستیکی گوشه اتاق است.نسیم سیگارش را که خاموش می کند به هوای خرید کردن از خانه بیرون می رود و من فرصت دارم وسایل خانه اش را نگاه کنم.
روی طاقچه عکس دو دختر نسیم را میبینم.همان پریناز و پریماه که مادرشان آرزو کرده یک بار دنبالشان برود.کنار عکس هم عروسک های کوچکی را به ردیف چیده اند.
بالای اتاق هم اعلامیه ای به دیواراست که تاریخش مربوط به سال 1384 می شود.نام صاحب اعلامیه جعفر است و از او به عنوان پدری فداکار و همسری مهربان یاد شده.دست خط کودکانه ای هم با مداد صورتی رویش نوشته«بابا جعفر روز پدر مبارکباد!»
تلویزیون کوچک و سیاه و سفید خانه را روشن می کنم.سامان گلریز در آشپزخانه مدرنش طرز طبخ غذای رژیمی می دهد.نسیم دست پر جلوی در است.کیسه تخم مرغ و گوجه فرنگی را گوشه ای می گذارد و می گوید:«مهمون خودتی.زحمت املت رو هم بکش.من دستام کثیفه.شاید مورمورت بشه.بچه هام هم الان میان گشنه و خسته.نونم گفتم.تو گوجه ها رو جلو حوض بشور،منم واست درددل می کنم.»
«بر عکس همه قصه ها،من بابای بدی نداشتم.بابام آدم خوبی بود،اما پول نداشت.12 تا بچه بودیم تو شهرستان.خیلی دورنبود،حسن آباد قم بابام کارگر قالی بافی بود.مادرم که به رحمت خدا رفت،اومدیم تهران.من بچه وسطی بودم و درسخون.آبجی بزرگه تو خونه ها رخت می شست که رماتیسم گرفت و بعدشم مرد.بابام اما واسه ما همه کار کرد.بچه آخر هم که پسر بود و داد به یه خانواده پولدار،که می دونم الان خوشبخته.»
گوجه فرنگی ها را شسته ام و در ظرف پلاستیکی گذاشتم.چاقو را روی شکم گوجه می گذارم و می برم.نسیم می گوید:«عین گوشت قربونی هر کدوم افتادیم یه طرف.من درسم خوب بود..دیپلم که گرفتم همینطوری به خاطر دوستام کنکور دادم.خیلی اتفاقی دانشگاه قبول شدم.همین دانشگاه پنجاه تومنی که به خاطر قبول شدنش مردم میلیونی پول خرج می کنن.تا ترم دو خوندم.اون موقع ها سر کلاس جلیل تجلیل که گلستان و از بر می خوند روحم پرواز می کرد.می خواستم معلم بشم،نشدم.عوضش شدم معتاد.»
گوجه فرنگی ها را وسط ماهیتابه می ریزم و کبریت را می کشم.آب گوجه ها بخار می شود که دو دختر نسیم دوان دوان به اتاق می رسند.
پریناز و پریماه دوقلوهای بامزه ای هستند.با چشمان گرد نگاهم می کنند و کنارم می نشینند.یک از آنها دفتری از کیفش بیرون می آورد و میگوید:«ببین دیکته شدم بیست.اگر ریاضی رو هم بیست بگیرم،جمعه می تونم برم اردو.بریم پارک ارم چرخ و فلک سوار شیم.»خواهرش هم پشت سرش می گوید:«منم بیست شدم.ریاضی که کاری نداره.می ریم اردو.»بعد به مادرش نگاه می کند و می گوید:«مامان می ریم دیگه؟»
نسیم لباس دو دخترش را در می آورد و سفره کوچکش رامی چیند.بچه ها مشتاق به دستان من که دانه دانه تخم مرغها را در ظرف می شکند نگاه می کند.یکی از دو قلوها می گوید:«یعنی تونل وحشت هم داره؟»روی تخم مرغ ها نمک می پاشم.آن یکی می گوید:«حتما داره دهاتی،قطار و قایقم داره.»املت را در ظرفی می کشم و وسط سفره می گذارم.نسیم سیگارش را خاموش می کند و کنار من می نشیند و میگوید:«ترم دوم بود که عاشق حسن شدم.بچه شهرستان بود.طرفای لرستان.می گفت میاد خواستگاری،اما دیر اومد.آقام شوهرم داد،زن جعفر شدم...»
جعفر مرد 42 ساله ای بود که نسیم در 19 سالگی همسرش می شود.خرده مواد فروشی که نسیم را هم معتاد میکند و هروئین را به خونش می ریزد...
«جعفر تصادف کرد،اون موقع ها بچه ها 5 سالشون بود.من موندم و یک اعتیاد سنگین و مردایی که میومدن خونه دنبال مواد و طلباشون.چند باری رفتم ترک کنم که نشد.دیدم اینوطری راحت ر می شه خرج بچه ها رو در آورد.می توستم مواد فروشی کنم،راه های دیگه ای هم هست.باید معنی تلخ اجبار بشینه توی تنت تا بفهمی من چی می گم...»
نسیم دست هر کدام از دخترناش لقمه ای می دهد و آن ها را روانه حیاط می کند.یکی از دوقولوها می گوید:«مامان نفری 5000 هزار تومن میگیرن برای اردو،خیلی که نیست؟ما می تونیم بریم اردو؟»
سفره را جمع میکنم و پاکت سیگار نسیم را به دستش می دهماو میگوید:«عملم رفته بالا.گاهی دوا هم مصرف میکنم،هرچی گیرم بیاد.می خوام این بچه ها رو بدم دست یه آدم حسابی،تو کسی رو سراغ داری؟»
چشمان نسیم از اشک پر و خالی می شوند.نگاهم نمی کند و بدون هیچ حسی می گوید:«دیگه دوستشون ندارم.دوست داشتن من براشون خطرناکه.می خوام بسپرمشون به یه خانواده که بچه ندارن.خودمم می رم دنبال زندگیم.الان یه شر خر افتاده دنبالم،ازم چک داره.تهدید کرده به خاطرش بچه ها رو می بره.دیگه کشش ندارم.»
کفش هایم را پا می کنم و روی پله می نشینم،دوقلوها کنارم می نشینند و می گویند:«تو راضیش کن دیگه.می خوایم سوار تونل وحشت بشیم.بهش میگی؟»
نسیم جلوی درگاه در صورتم را می بوسد و تسبیحی دستم می دهد،تسبیحی سفید و عجیب.«اینو تو زندون ساختم.یادگاری یک زن تنها به تو.برو تو روزنامه بنویس که من لولو نبودم و تو رو نفروختم.»
می گویم:«شاید دیر نباشه،اگر بخوای میتونی ترک کنی.»
صورت بی احساسش را به طرفم می گیرد و می گوید:«ایدز رو هم می تونم ترک کنم دختر؟»

نظر شما
بازرگانی برنا
لالالند
بانک رفاه
بلیط هواپیما
دندونت
توثیق بانک صادرات
بانک سپه
سلام پرواز
بازرگانی برنا
لالالند
بانک رفاه
بلیط هواپیما
دندونت
توثیق بانک صادرات
بانک سپه
سلام پرواز
بازرگانی برنا
لالالند
بانک رفاه
بلیط هواپیما
دندونت
توثیق بانک صادرات
بانک سپه
سلام پرواز