شکاف خالی دیوار را کاوید و کاغذی طومار وار را از آن بیرون کشید.
گفتم: «می دونی حکومت نظامیه؟»
گفت: «می دونی محرمه!»
گفتم : «تنها میمونی.»
گفت: «زمانه عوض شده، مردم آتش زیر خاکسترند.»
گفتم: « اگه نیان؟»
نگاهی کرد و لباس ها و شمشیرها و کلاه خودها را در آغوش کشید و با یک چشم که از پشت پارچه های رنگی سبز دیده می شد، مصمم نگاهم کرد و بیرون رفت.
صدای شلیک یک گلوله و الله اکبر. یک، دو ... ده و تکرار آن بر آسمان شب.
ظهر عاشورا تعزیه برپاست و روی لباس حضرت عباس اکبر (ع) سوراخ جای تیر مانده است.
* اثر منتخب سومین جایزه ادبی داستان کوتاه کوتاه عاشورایی