گفت‌وگو با برگزیده جشنواره ملی جوان ایرانی؛

خودم را باور کردم تا به اینجا رسیدم

۱۳۹۰/۰۱/۰۷ - ۱۶:۲۰:۰۰
کد خبر: ۳۰۳۶۳
خودم را باور کردم تا به اینجا رسیدم
وارد رشته ادبیات شدم و تمرین نوشتن را ادامه دادم به مرور خودم را باور کردم تا به اینجا رسیدم.
باشگاه جوانی برنا/

مادرش کازرونی است و پدرش بوشهری و قبل از ازدواج در کازرون یکی از شهرهای استان فارس زندگی می‌کرده است. بعد از ازدواج با پسرعمویش به یکی از شهرهای جنوبی کشور و بوشهری آمده.

پسری به نام "امیرحسین" دارد. وقتی از او پرسیدیم دوری از خانواده برایت سخت نیست، درد دلش تازه شد و از فضای بسته شهر گفت. انگار تمام فکر و ذکرش نوشتن شده است. مدام در میان صحبت‌هایش تکرار می‌کرد: نوشتن را دوست دارم.
 
"راضیه باقرزاده"، فرزند محمد، متولد 15 شهریور 1360، فوق دیپلم رشته دینی و عربی از دانشگاه آزاد کازرون. خودش را این‌گونه معرفی کرد و صحبت‌هایمان شروع شد. او رتبه دوم را در حوزه رسانه با زیرشاخه سرمقاله و یادداشت کسب کرده است.


از چه زمانی شروع به نوشتن کردی؟
از سال 75 که وارد دبیرستان شدم فعالیتم در زمینه ادبی، اجتماعی و هنری شروع شد. 


بیشتر در چه موضوعاتی می‌نویسی؟
فرقی نمی کند اما بیشتر مسایل اجتماعی. من به عنوان هنرمند -اگر بخواهم خودم را هنرمند تلقی کنم؛ چون هنوز خودم را درآن سطح نمی بینم- کمتر در مورد کارهای خودم می‌نویسم.

در یک شهر ساحلی زندگی می‌کنم. 5 سال است که به بوشهر آمده‌ام که محدودیت و محرومیت دارد. از وقتی زندگی‌ام را در این شهر  آغاز کردم، نوشته‌هایم به محرومیت‌ها و محدودیت‌های اینجا، به خصوص زنان، محدود شده است.

من خودم یک زن هستم و فعالیت‌هایی انجام می‌دهم. اما متاسفانه این جوّ بندری، به کندی از سنتی به سمت مدرنیته حرکت می‌کند.

یک مقاله درباره زن تحت عنوان "دریا در سوگ آرمان‌های زنی قلم به دست، مرثیه می‌خواند" نوشتم که دوستانم بسیار تعریف کردند، اما هنوز چاپش نکردم. درد زن جامعه امروز بندر این است که نمی‌تواند فعالیت اجتماعی داشته باشد. حرف و حدیث زیاد است و رتبه آوردن من در جشنواره، برایشان قابل هضم نیست. 


بیشتر چه وقت‌هایی می‌نویسی؟
شب‌ها. از مغرب به بعد، احساس می‌کنم بهتر می‌توانم بنویسم. شب آرام است و حس خاصی دارد.


نگاه همسرت به مسایل اجتماعی چطور است؟
خداروشکر همسرم مثل مردمان اینجا نیست و دید بازتری نسبت به بقیه دارد. از همان روزی که انتخابش کردم نگاهش با مردم دیگر فرق می‌کرد.

 
خانواده همسرت چطور؟ 
آن‌ها هم تا حدودی مرا درک می‌کنند ولی آن‌طور که باید و شاید، خیر. خوشبختانه من فقط همسرم را دارم که مرا حمایت می‌کند و در این 5 سال، حقیقتاً او بوده که باعث شده به یکسری از موفقیت‌ها دست پیدا کنم. چه در جشنواره جوان ایرانی که نتیجه سال‌ها تلاشم بود و چه جشنواره‌های کوچک شهر خودمان.
 
دو سال است که مسئوول انجمن ادبی استان هستم ولی جا و مکان نداریم. به اتفاق چند نفر دیگر که واقعاً علاقه‌مند هستیم، بعدازظهر جمعه‌ها به انجمن ادبی گناوه که انجمن آدینه ادبی است؛ می‌رویم.

 
معمولاً چه حرف هایی پشت سرتان می‌زنند؟
خیلی حرف‌هایشان خوشایند نیست. مثلاً می‌گویند: خانم هر روز شال‌و کلاه می‌کند و این‌طرف و آن‌طرف می‌رود. نمی‌دانند من که از خانه بیرون می‌آیم برای نوشتن مقاله‌ام است. نمی‌توانند درک کنند همسرم و خانواده‌اش می‌دانند کجا می‌روم. درحالی که ما برای فعالیت‌ها و برگزاری جشنواره‌ها مستلزم رفت‌وآمد پیاپی هستیم.

البته کسانی هستند که ادعا می‌کنند فکرشان امروزی است و به زن در حد مادیات بها می‌دهند و مثلا به همسرشان اجازه می‌دهند پشت فرمان بنشیند که من این مسئله را به عنوان آزادی نمی‌شمرم؛ آزادی که در حد مادیات باشد به من برمی‌خورد و احترام به آن چیزی که مورد علاقه‌ام است را می‌خواهم.


در شهر خودت بیشتر در مورد چه موضوعاتی می‌نوشتی؟
بیشتر معضلات اجتماعی بود. برای مثال، مقاله‌ام در جشنواره درباره امام زمان (ع) پذیرفته شد.

 
به غیر از جشنواره ملی جوان ایرانی، در چه مسابقاتی شرکت کرده‌ای؟ 
از سال 75 تا به حال در جشنواره‌های دیگری شرکت کردم و مقام‌های زیادی به ‌دست آورده‌ام.

سال 84 کنگره‌ای علمی-معنوی در گرامیداشت حضرت زهرا(ع) و به مناسبت روز زن برگزار شد که مقام اول را در موضوع حضرت زهرا(س) و شهدا کسب کردم. در سال 82 به عنوان هنرمند بسیجی نمونه انتخاب شدم و سال 80 هم در همایش "خورشید نیزه‌ها" جزو منتخبین بودم.


فکرش را می کردی در جشنواره رتبه بیاوری؟ 
خیر. با خودم گفتم مثل جشنواره‌های دیگر شرکت کنم ببینم خدا چه می‌خواهد که رتبه آوردم. 

 

چه شد به سراغ ادبیات آمدی؟ 
در ابتدا علاقه‌ام تئاتر بود. اما در کازرون، جایی برای تحصیل در این رشته نبود و نتوانستم در رشته تئاتر ادامه تحصیل بدهم. به مشاور مدرسه مراجعه کردم. او پرسید به چه چیزهای دیگری علاقه داری؟ گفتم: می‌نویسم ولی نمی‌دانم باید اسمش را چه گذاشت. مطالبم را نگاه کرد و گفت: خیلی خوب است. تو دستی به قلم داری. وارد رشته ادبیات شدم و تمرین نوشتن را ادامه دادم به مرور خودم را باور کردم تا به اینجا رسیدم.


دوست داری در زندگی به کجا برسی؟
دوست دارم فعالیت‌هایم را ادامه بدهم و کتاب بنویسم و در حال حاضر به نوشتن کتاب مشغولم.

 
این کتاب چه موضوعی دارد؟
درباره محیطی که در آن زندگی می‌کنم و دغدغه ام با موضوع "زن امروز بندر". اسم کتاب هم "دریا در سوگ زنی قلم به‌دست مرثیه می‌خواند" است. داستانک و شعر هم دارم که قابلیت کتاب شدن دارد ولی فکر می‌کنم زود است که چاپ شود چون هنوز جای کار دارد. همچنین با نشریات بوشهری هم همکاری می‌کنم.
 

فعالیت هایت مانع رسیدگی به همسر و  فرزندت نمی شود؟
نمی‌توانم دروغ بگویم؛ بعضی وقت‌ها همسر و فرزندم گلایه می‌کنند ولی من تا جایی که بتوانم سعی دارم به آن‌ها برسم. گاهی اوقات در انجام فعالیت‌های اجتماعی‌ام زیاده‌روی می‌کنم. برنامه می‌ریزم تا وقت بیشتری را با پسرم بگذرانم و تعادل برقرار شود. بزرگترین شانس زندگی‌ام همسرم است که حمایتم می‌کند.

 
همسرت تا چه سطحی تحصیل کرده و شغلش چیست؟
شوهرم تا دیپلم درس خوانده و شغلش آزاد است، اما مرا درک می‌کند.

 
رمز ایستادگی‌ در برابر مشکلات و رسیدن به خواسته‌ات چیست؟
علاقه داشتم. خیلی‌ها در این کار وارد شدند که نتوانستند پا به پای من ادامه دهند. اگر تعریف از خود نباشد، قلم خوب و حرفی برای گفتن دارم که توانستم بمانم.

 
با نوشتن درآمد هم کسب می کنی؟
خیر. دو سالی که اینجا مسوول ادبی هستم، تمام جیبم خالی شد. اسم انجمن ادبی‌مان را به اتفاق بچه‌ها گذاشتیم "نقطه، سرخط". چند بار در این انجمن، شب شعر و جشنواره برگزار کردیم. کمک‌مان می‌کردند اما بیشتر خودمان هزینه‌اش را می‌دادیم. 


دغدغه زندگی‌ات، جدا از نوشتن چیست؟
بزرگترین دغدغه‌ام این است که درکنار کارهایم، اول شوهرم را راضی نگه دارم و دوم اینکه پسرم را خیلی خوب تربیت کنم.

 
بیشتر چه کتاب هایی می خوانی؟
کتاب‌های ادبی و در کنارش روانشناسی. چون بیشتر سروکارم با شعر و داستان است.


اگر بخواهی راضیه باقرزاده را در یک جمله وصف کنی چه می‌گویی؟
راضیه باقرزاده خیلی راه دارد. تا این راه را طی نکنم نمی‌توانم خودم را وصف کنم. شاید بتوانم بگویم: راضیه در راه.
 
وقتی خرمشهر آزاد شد یکی از بسیجیان به جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان گفت: خب ما پیروز شدیم. برویم بخوابیم. حاج احمد افق را به او نشان می‌دهد و می‌گوید: هر وقت توانستی این پرچم را آنجا بزنی، آرام و راحت برو بخواب. حالا وقت خواب نیست و خیلی راه داریم.
 

نوشته‌های شهید چمران و شهید آوینی را خوانده‌ای؟ به نظرت چطور است؟
ما مناطق عملیاتی خیلی می‌رویم. این کتاب‌ها را آنجا می‌بردم و می‌خواندم که حال و هوای دیگری داشت.

 
از نوشته‌هایشان الگو گرفته‌ای؟
تاثیرگرفته ام. هر کس سبک کار خود را دارد. نمی‌توانم ایرادی از نوشته‌هایشان بگیرم، فقط می‌توانم بگویم: خیلی زیاد دوستشان دارم.
 

حرف آخر: پنج سال است که اینجا زندگی می‌کنم و سختی‌های هنرمندان را می‌بینم. می‌خواهم هنرمندان را درک کنند.

***

نظر شما
بازرگانی برنا
لالالند
بانک رفاه
بلیط هواپیما
دندونت
توثیق بانک صادرات
بانک سپه
سلام پرواز
بازرگانی برنا
لالالند
بانک رفاه
بلیط هواپیما
دندونت
توثیق بانک صادرات
بانک سپه
سلام پرواز
بازرگانی برنا
لالالند
بانک رفاه
بلیط هواپیما
دندونت
توثیق بانک صادرات
بانک سپه
سلام پرواز