به گزارش سرویس فرهنگوهنر برنا، رضا ثروتی كارگردان نمایش "عجایبالمخلوقات" که سال گذشته در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفته بود در یادداشتی درباره توقف اجرای نمایشاش توضیحاتی ارائه کرده است که در زیر میخوانیم:
"پنج ماهی هست که بازیگرانم تمرینات طولانی مدت هر روزه را از سر میگذرانند. تمرینهایی که در آن یاد گرفتند هیچ کس به تنهایی نباید دیده شود. بلکه باید تماشاگر را به دیدار با جماعتی دعوت کرد که هیچ یک قصد خود نمایی ندارند. اصلا ایده اصلی نمایش دیداربا یک کلونی گوشتی است. آدمهایی که هیچ هویت و شخصیت مستقلی ندارند؛ جماعتی سرگردان که تحت تاثیر قدرتی ناشناخته مدام دگردیسی می ابند و هیچ کلامی نمیگویند. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است.
این نگاه به بازی تنها در صورتی شکل خواهد گرفت که بازیگر ایثار کند. نه برای خود، برای دیگری، برای همه. اغراق نمیکنم اگر بگویم این ایثار در نمایش ما اتفاق افتاد. اغراق نمیکنم اگر بگویم آغوش کشیدن بازیگران و تکان خوردن شانههایشان را بارها در طول تمرینات دیدهام.
حالا که این مطلب را مینویسم مدام به این فکر می کنم اگر روزی او نباشد، آیا آن جماعت دیده میشوند یا نه؟ به این فکر میکنم آیا او تنها یک بازیگر است مثل تمامی بازیگرها؟
نه او همه ماست . اگر روزی نباشد، اگر کسی دیگر جایگزین او شود، ما دیگر آن همه نیستیم. همه ما نه در چند روزی که از اجراهایمان میگذرد، نه در آنچه روی صحنه دیده میشود. بلکه در چندین ماهی که کسی نبود و ندید، همه ما در تکان شانهها و لبخندهایمان شکل گرفت.
بیاغراق میگویم هیچ یک از ما نمیتواند اجرای عجایبالمخلوقات را بدون او متصور شود. عجیبالخلقهای که هیچوقت لبخند کودکانهای که بر لبانش هست پاک نمیشود. بازیگری که هیچ چیز را روی صحنه غیر ممکن نمیداند. بازیگری که تنها لذتش قربانی کردن جان است در برابر تماشاگر . به یاد میآورید او را که ساعتی در استخری از گل غوطه میخورد و سر آخر چشم در چشم شما خود سوزی میکرد؟
تماشاگران، امروز جان او به خطر افتاده است، سرتان را درد نیاورم این بار سرطان میخواهد نقش او را بازی کند. این را نه ما می گوییم نه او، پزشکان میگویند.
بازیگر عزیزم در کتاب صورتها نوشته است:اگر بیماریم را دیدید به او بخندید و بگویید شکار تو این بار شکارچی توست.
و ما عجیب الخلقهها این جمله را تنها یک جمله شاعرانه و امیدوارانه نمیدانیم. این شکار حقیقتی است که تنها چند ماه طول میکشد، به اندازه همان تمرینها که گفتم. اصلا شاید این توقف خود تمرینی باشد برای غیر حرفهای شدن. تمرینی که من و گروه اجراییام به هیچ قیمتی نمیخواهیم از دستش دهیم، تا خدا نکند، مبادا، زبانم لال، روزی انگ حرفهای شدن را به دوش بکشیم. حرفهای هایی که همه چیز را تنها بر روی صحنه میبینند و یک زندگی چندین ماهه را ( بخوانید تئاتر ) همچون ادارهای که در آن کارت میزنند میپندارند. پس تماشاگران، وعده میدهیم که تنها چند ماه دیگر، فقط و فقط و فقط چند ماه دیگر با او، شکارچی بزرگ، به سراغ شما بیاییم. شکارچی بزرگی که این بار مرگ را از پا در میآورد . با او، یکی از ما، همه."