به گزارش خبرنگار برنا دو روز پیش جشن شکوفهها برگزار شد جشنی که میتواند برای خانوادهها و بچهها یک جشن به یادماندنی باشد. جشنی که مادران و پدران اشک شوق در چشمانشان جمع میشود و آرزو میکنند که فرزندشان در تمام مراحل تحصیلشان موفق باشند اما در آن سوی ماجرا هستند بچههایی که اشک میریزند تا از مادرانشان جدا نشوند.
مدرسههای ابتدایی چند روز قبل از آمدن اول مهر در حال آماده کردن مدرسه برای کوچولوهای تازه وارد بودند بچههایی که با روپوشها و کیف و کفش نو صبح اول وقت با پدر و مادرشان جلوی درب مدرسه ایستاده اند و منتظر آمدن دیگر دوستانشان هستند.
بعضی از بچه ها جلوی درب کیفهایشان را به هم نشان میدهند و برخی دیگر به دنبال دوستان جدید هستند در این هنگام هم مادرا ن و پدران مشغول صحبت کردن و آشنا شدن با هم هستند.
صدای زنگ مدرسه میآید و بچه ها با خوشحالی به سمت جایگاه اجرای مراسم میروند.مدیر مدرسه به بچه ها خوش آمد میگوید ناظم مدرسه هم در حال منظم کردن صفها است. بعضی از بچهها از درون صفها برای مادرانشان دست تکان میدهند و بسیار خوشحال هستند.
پس از اجرای سرود ملی و تلاوت قرآن و صحبت های مدیر مدرسه بچه ها به داخل کلاسها میروند. وقتی صفهای بچه ها به سمت کلاس میرود صدای موسیقی مدرسهها باز شده... با بوی اسپند فضایی به یاد ماندنی را در ذهن میسازد. یک شاخه گل به رسم خوش آمد گویی به بچه ها داده میشود.
معلمها در سالن با لبخند به بچهها خوش آمد میگویند.یادم به دوران مدرسه خودمان میافتد و متاسفانه برخی ( فقط برخی) از معلمانی که در روز اول با همه بچهها مهربان بودند و بعد از یک ماه اول تبدیل به یک معلم بد اخلاق میشدند آنقدر که دیگر دوست نداشتیم به مدرسه برویم .
اما این روزها دیگر دوران شاگرد سالاری است. معلم، شاگرد را دعوا نمیکند. دیگر خبری از خط کش و خودکار میان انگشت و سیاه چال خیالی مدرسه که همه از آن میترسیدند نیست.
آن روزهای اول از شوق داشتن دفتر و مداد جدید دوست داشتیم تمام روز مشق بنویسیم و از اینکه گوشه پاک کنمان سیاه شود ناراحت میشدیم.اما دیگر این روزها خبری از این چیزها نیست.انگار همه چیز تغییر کرده است.بچه ها زیاد مشق نمی نویسند تا خسته نشوند دیگر خبری از نمره 20 19 18.... نیست که بچه ها سر این که چه کسی 20 کلاس را میگیرد دعوا کنند.
به گزارش خبرنگار برنا روز جشن شکوفهها می شود چند بچه ای که چشمانشان از گریه سرخ شده پیدا کرد؛ بچه هایی که وقتی پشت میز می نشینند ابتدا بغض راه گلویشان را میگیرد و بعد می زنند زیر گریه که نمیخواهیم به مدرسه بیاییم. ترس جدایی از مادر و غریب بودن محیط جدید باعث این گریه میشود. همین بچه ها در آخرین روز وقتی کارنامههایشان را می گیرند دیگر دلشان نمیآید از مدرسه دور شوند و به خاطر 3 ماه تعطیلی تابستان گریه میکنند.
واقعا دوران مدرسه دوران شیرینی است؛ دورانی که تکرار آن محال است.شاید آن روزها قدر آن را نمیدانستیم ولی همین الان دلمان حتی برای فریادهای آقا یا خانم ناظم تنگ شده است. حالا معلم بداخلاق دیروز که همیشه میترسیدیم یک مساله را غلط حل کنیم و او ما را دعوا کند وقتی امروز در خیابان میبینیم با اشتیاق جلو می رویم و از دیدنش خوشحال میشویم.
دلمان برای دوستانمان برای قهر و آشتی های آن روزها تنگ می شود. برای شیطنتهای آن روزها که به بهانه تراشیدن مداد کنار سطل زباله با همکلاسی هایمان حرف میزدیم تا زمانی که معلم صدا میزد"تراشیدن مدادتان تمام نشد". ترسها و دلشورههای آن موقع هم الان برایمان شیرین شده است.
یادش بخیر.
خوش به حال بچههایی که تازه در ابتدای این راه هستند.آنها امروز از رفتن به مدرسه ناراحتند و سالها بعد از گذشت آن دوران.