دو سه روز پیش شبکه خبر با خانم پرستاری مصاحبه میکرد که از چشمهاش خستگی و بیخوابی میبارید و دماغش از ماسک ضخیمی که روی صورت گذاشته بود زخم شده بود، طوری که رد استفاده از ماسک را میشد کاملا تشخیص داد. لباسهای زیادش شبیه فضانوردها بود و روی پیشانیاش عرق نشسته بود. مرد گزارشگر درباره بیماران کرونایی از او سوال میکرد و خانم پرستار در حالی که زور میزد لبخند روی لبش پاک نشود، از مردم میخواست به توصیههای بهداشتی عمل کنند. راستش را بخواهید من از این خانم پرستار خجالت کشیدم. از رد ماسک روی صورتش شرم کرم. از خستگی صورتش آب شدم. از چشمهای سرخش، پیشانی عرق کردهاش و آن لباسهای ایمنی سنگین... چطور میشود آدمیزاد زنی را ببیند که دور از همسر و فرزندانش توی بیمارستان کشیشک ایستاده و بیماری و خستگی و بی خوابی را تحمل میکند ولی از بی مبالاتی خودش شرم نکند. من برای همه روزهایی که بی ماسک بیرون رفتم خجالت کشیدم. بخاطر همه روزهایی که دستهایم را خوب نشستم شرم کردم. برای روزهایی که جای خانه ماندن، ترجیح دادم وقتم را در کافه و مهمانی بگذارنم خجالت کشیدم. آن خطوط نیمه عمیق سرخ روی صورت آن زن نتیجه بی توجهی من و امثال من به کرونا است. چطور میتوان از او شرم نکرد؟ من که به خاطر هوای گرم این روزها با یک لا تی شرت بیرون میروم چطور میتوانم بپذیرم یک زن جوان جای اینکه کنار خانوادهاش باشد، آن لباسهای غیر قابل تحمل را تاب بیاورد و توی بیمارستان بایستد و به مریضهای کرونایی رسیدگی کند. وجود او و امثال او کفایت میکند برای اینکه آدم هر وقت خواست بیرون برود ماسک را فراموش نکند. خدا را شاهد میگیرم این یکی از تلخترین تصاویری بود که در همه عمرم دیده بودم. او پاک از پا افتاده بود. مثل سربازی بود که در خلال جنگ گوشهای مینشیند تا جرعهای آب بنوشد. نگاهش آنقدر غمگین بود که آدم خیال میکرد از مراسم سوگواری برگشته است با این حال چیز زیادی نمیخواست. با خواهش و تمنا رو به دوربین میگفت لطفا ماسک بزنید، در جاهای شلوغ حاضر نشوید و به فکر خود و خانوادهتان باشید. میگفت کادرهای پزشکی خستهاند، لطفا رعایت کنید. لطفا سفر رفتن را فراموش کنید. لطفا دستهایتان را خوب بشویید. او واقعا چیزی زیادی نمیخواست. نمیدانم چرا ما به این چیزهای ساده اینهمه بی توجه شدهایم و هیچ فکر نمیکنیم این مردها و زنها هم آدمند و حق زندگی دارند.
*محمد علوی*