گاهی یک عکس، یک توئیت، یک گوش شنوا...

نفس حبس شده ای که با کمک ریاست جمهوری آزاد شد/ روایتی دردناک از زندگی مهران زند

۱۳۹۸/۰۴/۲۴ - ۱۵:۵۴:۳۴
کد خبر: ۸۷۱۳۹۵
نفس حبس شده ای که با کمک ریاست جمهوری آزاد شد/ روایتی دردناک از زندگی مهران زند
گاهی یک عکس، یک توئیت و یک گوش شنوا کاری می کند کارستان، گاهی جمع اینها، نفس حبس شده ای را آزاد می کند و دردی را کاهش می دهد.

به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری برنا، چند سال پیش سعید زارعیان، عکاس خبرگزاری برنا، یک عکس ماندگار در حاشیه مسابقات والیبال جانبازان و معلولان از یک جوانی که  با دوپای قطع شده از زیر شکم، با شور و شوق در حال تشویق تیم ملی والیبال بود. این عکس همان سال در نمایشگاه مطبوعات با نام امید به نمایش درآمد و مشهور شد.

چند روز پیش علی عالی، مدیر مسوول روزنامه ایران ورزشی، در توئیتی این عکس را بازنشر داد و نوشت: "مهران زند یکی از قربانیان خطای پزشکی است، پاهایش را از دست داده اما امیدش را نه، پسرکی که آرزو داشت کوهنور شود، تصادف کرد، پاهایش قطع و هفت سال خانه نشین شد. حالا مشکل ریه دارد و نیاز به عمل جراحی؛ دست به دست کنید شاید به وزارت بهداشت برسد و قدمی برداشته شود."

مهران زند

این عکس دست به دست شد، به مسوولان رسید و در نتیجه؛ گاهی یک عکس، یک توئیت و یک گوش شنوا نفس حبس شده ای را آزاد می کند و دردی را کاهش می دهد.

قصه مهران زند

مهران زند جوان 28 ساله ایرانی است که تمام  آرزوهایش در یک روز و در چند ثانیه میان دقایق پیش از یک حادثه و بعد از وقوع آن ، زیر و رو شد. یک تصادف بود که در   15 سالگی زندگی این پسر نوجوان آن روزها را به جاده ای پر از سنگلاخ پرتاب کرد. از سویی به سوی دیگر خیابان می رفت تا خود را به آغوش مادر برساند که  به دوچرخه سواری برخورد و روزگارش قصه ای تازه پیدا کرد ؛ قصه ای پر از روایت های نبرد با ناامیدی.

طنین صدایش مخصوص خود اوست ؛ نت های صدایش همزمان خستگی و ناامیدی را همراه دارد . می گوید : « پس از تصادف ابتدا پاهایم را از دست دادم و در ادامه  نفس کشیدن برایم سخت شد . تنفس آنقدر دشوار  بود که فکر می کردم هر لحظه به پایان راه خواهم رسید

گفتن از مهران زند است ؛ جوانی که نامش میان ورزشکاران مدال آور است ؛ قهرمان والیبال نشسته که این روزها درد دارد و آهسته از غم هایش می گوید تا به قول خودش کسی غمزده از سخنانش نشود.

زند در گفتگو با خبرنگار اجتماعی  برنا چنین گفت : « همه زندگی خوب بود ؛حداقل تا پنج سالگی ؛ یعنی تا زمانی که پدر و مادر کنار هم زندگی می کردند. آن روزها خبر نداشتم که در آینده قرار است چه اتفاقی ، زندگی ام را به مسیر اتفاقات بکشاند.»

وی ادامه داد : پدر و مادرم که از هم جدا شدند تقریبا شش سالم بود . از آن زمان کنار مادر بزرگم زندگی کردم ؛ مادرم ازدواج کرد و پدرم هم به خاطر مشکل اعتیادی که داشت مدت ها نبود . بزرگ می شدم با تنهایی، با نبود پدر، نبود مادر. کنارم تنها مادر بزرگ بود  . تا اینکه یک روز از روزهای سال 85  دلم برای مادر تنگ شد .راهی شدم تا به در خانه مادرم که دیگر ازدواج کرده بود بروم تا کمی در آغوشش آرام بگیرم اما در مسیر  با دوچرخه سواری  تصادف می کنم . قبل از تصادف و از بچگی مشکل نرمی استخوان داشتم ولی پاهایم را داشتم و می توانستم با عصا حرکت کنم. با تصادف جفت پاهایم شکستند، پلاتین در پاهایم گذاشتند و بخاطر اشتباه پزشک، پلاتین در پایم جا نیفتاد ؛ یعنی برگشت خورد و باعث شد جفت پاهایم سیاه شوند.»

هفت سال رنگ آسمان را ندیدم

 

مهران در ادامه می دهد: بعد از قطع پاهایم،  زندگی از مرز دشواری فراتر رفت و معنایی یافت که فقط باید تجربه کرد تا درکی از آن داشت که امیدوارم تجربه اش نصیب دیگران نشود!

او از آن روزها می گوید: هفت سال پس از تصادف رنگ آسمان را نتوانستم ببینم ، گوشه ای افتاده بودم و زخم بستر گرفتم و بخاطر نرمی استخوانی که از قبل تصادف داشتم، حتی نمی توانستند تکانم بدهند،  تا سال 93 که دیگر شرایط به حدی رسید که باید پاهایم را قطع می کردند ، هر کدام از پزشکان اعتقاد خاص خودشان داشتند، حتی معتقد بودند اگر پاهای سیاه شده از اشتباه پزشکی ام را قطع کنند امکان مرگم زیاد است. آن روزها مدام درد بود و رنج، هر چه از آن روزها به یاد می آورم تصاویر خون ریزی و عفونت است. تا اینکه خودم را به خدا سپردم و رضایت دادم که پاهایم را قطع کنند .»

مهران زند در ادامه گفت : دیگر چاره ای جز رضایت برای قطع پا نداشتم، درد رهایم نمی کرد،آنقدر رنج آن روزها زیاد بود که وقتی هر دو پایم را قطع کردند از اینکه از درد طاقت فرسا نجات پیدا کردم خوشحال بودم.

نبرد با ناامیدی

 

پاهایم را که از دست دادم از امید، ناامید نشدم، از جامعه فراری نشدم. تصمیم گرفتم وارد عرصه ورزش شوم. والیبال نشسته را انتخاب کردم حتی در این عرصه ورزشی افتخاراتی هم داشتم و چندین  مدال طلا و نقره کسب کردم.

مهران ادامه می دهد: در همان  تصادف ریه و قلبم نیز دچار مشکل شده و تنفس را برایم سخت کرده بود، وقتی پاهایم را قطع کردم مشکل تنفسی پررنگ تر شد به شکلی که طپش قلب شدید گرفته و هر دفعه فکر می کردم دیگر به پایان رسیده ام . در اثر این فشارها انگشت های دستم نیز جمع شدند که  بعد از مدتی انگشتان دست چپ باز شدند ولی وضعیت دست راستم به همانگونه باقی ماند.

  اما حالا شرایط فرق کرده:  چند ماهی است که مسئولان در جریان وضعیت من  قرار گرفته اند و مدام پیگیر حال و احوالم هستند: کمک یک خبرنگار، دشواری تنفس و تنگ شدن نفس هایم را به کمی آرامش رسانده است. علی عالی، روزنامه نگار، توئیتی زده بود و از مسئولان کمک خواسته بود تا به یاری ام بیایند.

بازنشر عکس سعید زارعیان و توئیت علی عالی دست به دست شد و رسید دست مرکز ارتباطات مردمی رئیس جمهور، فورا دست به کار شدند، شرایط مهران را بررسی کردند، سریعترین اقدامی می شد انجام داد تهیه یک دستگاه BIPAP  بود، فورا خریداری شد و.. : "پس از آن پیام، همین دیروز با کمک نهاد ریاست جمهوری یک دستگاه تنفسی برایم تهیه شد تا نفس حبش شده ام آزاد شود و دردم کمتر اما مشکل تنفسی ام کاملا رفع نشده است و باید عمل جراحی انجام گیرد."

مهران زند

مهران زند

مهران زند

مهران زند

 کاش خانه ای کوچک بود  و یک مستمری

 

وی با بیان اینکه مادربزرگم بعد ازمدتی از کار افتاده شد و دیگر نمی توانست از من نگهداری کند گفت : این روزها هر هفته خانه یکی از اقوام هستم که واقعا لطف می کنند و با تمام شرایط سختی که نگهداری من دارد، کمک می کنند و تنهایم نمی گذارند.

زند در پایان گفت : قبل از تصادف آرزوهای زیادی داشتم ولی قید همه آرزوهایم را دیگر زده ام .مثلا کوهنوردی و فوتبال را خیلی دوست داشتم، دلم می خواست یک ورزشکار موفق باشم ولی زندگی سرنوشت دیگری را برای رقم زد. می خواستم ازدواج کنم و خانواده تشکیل دهم ولی نشد. من از آرزوهایم و همه خواست هایی که مردم عادی دارند و من نمی توانم ، گذشتم . الان 28 سالم است و خسته شده ام ولی هنوز امید دارم به زندگی و می خواهم مبارزه کنم ولی شرایط به حدی شده است که  مدام باید حواسم باشد به کسی چیزی نگویم مبادا از من روی برگردانند و تنها و بی پناه بمانم. به خاطر مشکلی که برایم پیش آمده، روحیه عصبی دارم ولی دائما خودم را کنترل می کنم  و به خودم تاکید می کنم تو حق نداری ناراحت شوی! و سعی می کنم به همه لبخند بزنم تا بی پناه نمانم.

زند در پایان خطاب به آنهایی که می توانند کمک باشند گفت: نه برای  اینکه خانه ای به نام خودم داشته باشم بلکه  برای اینکه گوشه نشین زندگی مردم نباشم دلم می خواهد یک خانه کوچک بود و مستمری که بتوانم زندگی ام را بگذرانم و محتاج دعای مردم هستم تا از این  بدتر نشوم.

گزارش: آزاده مختاری

نظر شما
پرونده ویژه