از زمانی که از مکه به سمت کربلا به راه افتاده، نگاهش مدام به عباس است. چه رشادتی، چه عظمتی، چه هیبتی. وقتی عباس هست، حسین یاد جوانی های پدر می افتد. وقتی عباس هست، همه احساس امنیت میکنند. اما یک سوال فکر حسین را از مکه تا به اینجا به خود مشغول ساخته. با وجود عباس، چگونه تقدیر الهی تحقق میپذیرد؟ برای چند لحظه چشمانش را میبندد و دوباره باز میکند. نگاهی به آسمان میاندازد، نگاهی به عباس، نگاهی به مشک...
* اثر منتخب سومین جایزه ادبی داستان کوتاه کوتاه عاشورایی
***