سیدحسن حسینی در عرصه فرهنگ معاصر ایران چهره معتبری است و این اعتبار نه تنها برآمده از فعالیتهای ارزنده ادبی او در زمینههای متعدد شعر، نقد ادبی، ترجمه و طنز، که پیش و بیش از آن نشات گرفته از روحیات انسانی و شخصیت نجیب و دوست داشتنی او بود که در ذهن و ضمیر تمام دوستان و آشنایان آن مهاجر ابدی حک شده است و هنوز هم در هرجا و به هر مناسبتی که از شعر انقلاب و آیینی مدرن سخن به میان می آید، یادی هم از آن مرحوم میشود.
این شاعر فقید که در نهم فروردین ماه سال ۱۳۸۳ به دیار دوست شتافت، در کارنامه پربار ادبیاش، مجموعه شعر پرآوازه «گنجشک و جبرئیل» را دارد که بنا به وصیت شاعر، به عنوان شفیع روز جزا، نسخهای از آن را همراه با او به خاک سپردند. این مجموعه که شامل اشعار عاشورایی سیدحسن حسینی است، در فاصله سالهای ۶۳ تا ۶۴ سروده شدهاند . مجموعه دیگری هم پس از درگذشت او با نظارت زنده یاد قیصرامین پور تحت عنوان «از شرابههای روسری مادرم» چاپ و عرضه شد، به حضرت فاطمه(س) تعلق دارد و فصل جدیدی از کارنامه فرهنگی این شاعر نواندیش را در زمینه شعرهای مدرن آیینی رقم میزند که مطالعه هر یک از آنها برای مخاطبان شعرهای حسینی گویای ابعاد ناشناختهای از شعر و شخصیت اوست و از این حیث شایسته کمال توجه است. اما گذشته از این شاید هیچ گفتار و نوشتاری نتواند اثری را که بازخوانی خاطرات دست اول دوستان و آشنایان بر ذهن مخاطبان میگذارد را ببخشد؛ چه این خاطرات اسناد بیمدعا و بیواسطهای هستند که جنبههای فرامتنی را به نمایش میگذارند و شخصیت شاعر را در لحظات زیست عادی او تصویر میکنند و همینهاست که تصویر کامل و بیخللی از او را به نمایش میگذارد. به همین سبب در ادامه مروری داریم بر خاطرات برخی دوستان مرحوم سیدحسن حسینی.
الحمدلله که بچه های انقلاب این گونه پا به میدان گذاشته اند
رهبر فرهیختهی انقلاب به «سید حسن حسینی» علاقه ویژهای داشت. چنانکه از ایشان نقل شده است: «بعد از ظهر بود، میخواستم بخوابم. یک کتاب نقد ادبی را که نویسنده آن یکی از همین بچههای انقلاب بود («شعر معاصر عرب« اثر سیدحسن حسینی)، دستم گرفتم و خواندم. به قدری من تحت تأثیر قرار گرفتم که خواب از سرم پرید و از خوشحالی گریهام گرفت. گفتم الحمدلله بچههای انقلاب این گونه به میدان پا گذاشتهاند و دارند میآیند و کارهای جسورانه میکنند...»
همچنین از دکتر حداد عادل نقل شده است که: «در شب شعری که شاعران انقلاب هر ساله در نیمهی ماه رمضان در حضور رهبری برگزار میکنند، حسینی مثل همیشه در کنار قیصر و در یک قدمی حضرت آقا نشسته بود... آقا بعد از آن شب، چند بار با من دربارهی دانش و هنر او صحبت کردند و سفارش کردند که باید قدر او را دانست. مخصوصاً از کتاب "مشت در نمای درشت" او تعریفها میکردند...» (منبع: یادداشت «فرزانهی آزاداندیش» سایت سوره مهر)
اما این رابطه یک طرفه نبود. «محسن مومنی» -مدیر فعلی حوزهی هنری- از علاقهی متقابل بین او و رهبرش میگوید: «كسانی كه در جلسهی دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب بودند، همه دیدند كه ایشان با «سید حسن حسینی» چه برخورد صمیمانهای كردند و آن دو چطور همدیگر را در آغوش گرفتند... فردای آن روز كه «سید» به حوزه آمد، خیلی متفكر بود. گفت: فلانی، حضرت آقا به من لطف ویژهای دارند، این وظیفهی من را سنگینتر میكند... بعدها خاطرات زیادی از دوستیشان با آقا برای من تعریف كرد و این كه مدتی بعضیها شیطنت كرده بودند تا بین ما و ایشان جدایی بیندازند...»
سرانجام وقتی «سیدحسن حسینی» در نهم فروردین ماه ۱۳۸۳، بر اثر سكته قلبی، روی در نقاب خاك كشید، رهبرش در وصفش گفت:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
با اندوه و تاسف بسیار، خبر درگذشت شاعر و هنرمند عزیزمان آقای سید حسن حسینی را شنیدم. این داغ بزرگی بر دل جامعهی هنری و ادبی انقلاب است. این انسان فرزانه و آزاداندیش و این مومن پارسا و با فضیلت، یکی از نمونههای برجستهی امروز و یکی از امیدهای آینده بود. در شعر و ادب و نیز در پژوهش و تاملات محققانه، خرد و ذوق و ابتکار، شاخصههای کار او بود. مشاهدهی فرآوردههای ذهن خلاق او همواره برای اینجانب اعجاب آور و تحسین انگیز بود. در گذشت او خسارت بزرگی برای اصحاب هنر وادب است. این حادثهی تلخ را به بازماندگان آن عزیز و نیز دوستان و همکارانش و به همهی دلبستگان به زبان و ادب و شعر فارسی تسلیت میگویم و از خداوند متعال فیض و رحمت و مغفرتش را برای آن فقید مسئلت میکنم.
سید علی خامنه ای ۹/۱/۱۳۸۳ (منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنهای)
شعر فی البداهه سیّد برای "تاریخ علم"
سیداحمد نادمی، شاعر و مترجم ادبی: با سید حسن حسینی نشسته بودیم در اتاق ویراستاران رادیو تهران و درباره استفاده ابزاری از آدمها که موضوع روز آن روزها بود حرف میزدیم. گپ ما از نمونههای سیاسی و فرهنگی گذشته بود و یک نمونه را من میگفتم، یک نمونه را سید. نوبت من بود که در زدند. خانم «کاف» بود. متن (که رادیوییها فارسی را پاس نمیدارند و به آن «تکست» میگویند) آورده بود برای ویرایش. چشمش که به سید افتاد، بی مقدمه گفت:« آقای حسینی! این آقای نادمی با ما همکاری نمیکنه!» جا خوردم. من - با حفظ سمتِ برنامه سازی- ویراستار گروه علوم و فنون که خانم «کاف» آن جا کار میکرد هم بودم. داشتم فکر میکردم که چه کوتاهیای از من سر زده که خانم «کاف» ادامه داد:« آقای نادمی برای برنامههای ما شعر نمیگه!» سید نگاهی به من کرد که معنایش این بود«شاهد از غیب رسید!» خانم «کاف» فرصت پاسخ به نگاه سید را به مننداد و ادامه داد:« آقای حسینی! آقای نادمی میگه که شما شاعرین، درسته؟» سید پرسید:«آقای نادمی میگه؟ نه، ایشون شوخی می کنه!» خانم «کاف»گفت:« شکسته نفسی نکنین، دوستای آقای نادمی همهشون شاعرن!! ببینین، من یه برنامه طراحی کردم به اسم «تاریخ علم»، یه شعر میخوام برای آرم و ورودیهاش. لطف کنین برام بگین!» دکتر حسینی پس از یکی دو دقیقه سکوت، گفت: «اشکالی نداره، چون آقای نادمی به شما گفته که من شاعرم، دست به نقد این بیت رو یادداشت کنید:
به نام خداوند تاریخ ِ علم!
بزن تیشه جهل بر بیخ علم!
سیّد گفت: دم در بیمارستان شهید میشوم!
علیرضا قزوه، شاعر و پژوهشگر ادبی: از اولین روز آشنایی من و قیصر در سال 1362، که او را با شلوار خاکی رنگ بسیجی در حوزة هنری زیارت کردم، تا هنگامة کوچ ناباورانهاش، او همیشه برایم یک الگو و یک برادر بود. حتم دارم اگر سید زنده بود، از طعنهها و نامردیهای فراوان نسبت به قیصر جوش میآورد. در ماتم قیصر، پیش از همه یادداشتی گذاشتم برای سید حسن که : «سلام بر سید خدا! مهمان داری سید» و در سوگوارهاش نیز از سید یاد کردم:
نقدهایت همه غوغا بود، غوغا، «سید»!
شعرهایت همه محشر بود، محشر، «قیصر»!
قیصر، شهید شعر بود و شهادت میدهم که سید و سلمان هم هر دو شهید رفتند. سید عزیز در اوج جوانی و پختگی، ناگاه یک روز قبل از مرگش در بهاری غریب گفت:«دم در بیمارستان شهید میشوم!» و سلمان ـ شاعری که خیلی جوان رفت و خیلی زود ــ نامی ماناست با درخششی روزافزون که در خلوت نجیب شمال، غریبانه زیست و نجیبانه شعر گفت و عاشقانه به دیدار معبود شتافت و پایانی به قشنگی گل و به سبزی بهار داشت. باری؛ او نیز به سان تمام انسانهای بزرگ، مرگآگاه بود و چند روز قبل از مرگش شعری گفت با نام «من هم میمیرم!» و حتی نوع مرگش را پیشبینی کرده بود.
شعرهای فاطمیاش (س) را دوستان نزدیکش هم ندیده بودند!
«از شرابههای روسری مادرم»، مجموعهای از شعرهای سپیدِ سید است درباره حضرت فاطمه(س) که با انتخاب قیصر امینپور به انجام آمده است:
«مادر پریزاده آدمی است فراتر از فرشته که در عشقْ خداست!
مادر در میان این همه دل، تنها دلی است که بیدلیل و بیدریغ و بیچشمداشت، تمام عشق خویش را میبخشد و همهی هستی خود را به پای دیگری نثار میکند!
مادر، آسمانی است و همانند خدای آسمان و زمین، آفریننده!
چه رسد به آسمانیترین مادر زمین!
همسر آسمانیترین پدر زمین!
اگر بهشت زیر پای مادر است، او خود چشمهی زاینده و فزایندهی بهشت است: کوثر!
بگذریم، که هر قید و صفتی، اطلاق بینهایت را مقیّد و محدود میکند...
در درازنای تاریخ، کمتر شاعر و نویسندهای سراغ داریم که دست کم یکی از آثارش را برای یا به نام «مادر» نیافریده باشد. وقتی برای گزینش دفتری از میان اشعار آزاد و سپید «سید» همراه با آقای عبدالملکیان آثاری را که خانوادهی محترمش در اختیار ما گذاشته بودند، مرور میکردیم، دیدیم بعضی از کارها انگار حال و هوا و رنگ و بوی ویژهای دارند؛ در همهی آنها به گونهای سخن از مادری در میان بود که گاه چندان نزدیک مینمود، انگار مادر زمینی خود شاعر است، و گاه چندان دور، با صفاتی آنچنان آسمانی که او را از مادر زمینی به فراسوها و فراسوترها میبرد:
بانوی باغهای اساطیر...
دختر عطرهای آسمانی که دست آسمان زیر سرش بود...
ملکوت عرش، فرش گامهایش بود...
با دامنی اثیری و کهکشاندوزی شده...
در عین حال سخن از کوچ مادر در میان بود، حال آنکه در تاریخ سرودن این شعرها و تا یکسال پس از کوچ نابههنگام سید، مادرش زنده بود و سرزنده! بهشت زیر پایش باد!
چنین شد که موضوع شعرها را دریافتیم و ترجیح دادیم که آنها را جداگانه در دفتری، اگرچه کم حجم، فراهم بیاوریم. عنوان دفتر را هم از نام یکی از شعرها برگرفتیم.
چنانکه پیداست بیشتر شعرها حال و هوایی خاص دارند و تاریخ سرودن آنها محدودهی زمانی معینی را در بر میگیرد؛ اما شعرها رنگ و بوی شعرهای سفارشی و مناسبتی ندارند. نشان به آن نشان که سید این شعرها را برای نزدیکترین دوستانش هم نخوانده بود، چه رسد به عرضه یا چاپ آنها در جایی و به مناسبتی...
شاید شعرهای این دفتر نیز در ادامهی راه عاشوراییها و دنبالهی پروازی باشد که اوج آن به گنجشک و جبرئیل میرسد!
هر چه شـعر گل کنم، گوشهی جمال تو!
شادروان قیصر امین پور، که از صمیمیترین یاران و نزدیکان سید بود و از جانب خود او به عنوان وصی آثارش تعیین شده بود، بعد از مرگ «سید» چنین سرود:
سنگ ناله میکند: رود، رود بیقـــــــــرار
کوه گریه میکند: آبشـــــــــار، آبشـــــار!
آه ســــرد میکشد باد، باد داغـــــــــــدار
خاک میزند به سر، آسمان ســـــــــوگوار
ســـــــــرو از کمر خمید، لاله واژگون دمید
برگ و بار باغ ریخت، سبز سبز در بهــــــار
ذره ذره آب شد، التهـــــــــاب آفــــــــــتاب
غرق پیچوتاب شد، جستوجوی جویبــــار
در لبش ترانه آب، از گدازههـــــــــــای درد
در دلش غمی مذاب، صخره صخره کوهوار
از سلاسه ســــحاب، از تبار آفــــــــــــتاب
آتش زبان او، ذوالفـــــقـــــــــــــــــار آبدار
باورم نمی شود، کی کسی شنیده است
زیر خاک گم شوند، قلههای اســـــــــتوار؟
بیتو گر دمی زنم، هر دمی هزار غـــــــم
روی شانهی دلم، هر غـــمی هـــــزاربار
هر چه شـعر گل کنم، گوشهی جمال تو!
هر چه نثر بشـــــکفم، پیش پای تو نثار
امید داشت بابت کتاب «گنجشک و جبرئیل» شفاعتش کنند
از دکتر محمد رضا ترکی، شاعر و استاد ادبیات دانشگاه تهران نقل شده است که مرحوم «سید» وصیت کرده بود که این بیت را روی سنگ قبرش بنویسند:
هیچکس داد من از فریاد جانفرسا نداد
عاقبت خاموشی مطلق به فریادم رسید
اما این تنها وصیت او نبود. «سید» وصیت کرده بود همراه با پیکرش، کتاب «گنجشک و جبرئیل» را هم دفن کنند. امید داشت بعد از مرگ بابت همین کتاب شفاعتش کنند.
روحش شاد و یادش بالنده باد!
گزارش: رضا رضانژاد