قطار تنها همسفر روزهای تنهایی من بود

۱۴۰۰/۰۷/۲۳ - ۲۱:۳۲:۰۹
کد خبر: ۱۲۴۷۰۹۷
قطار تنها همسفر روزهای تنهایی من بود
«رفتن (با) قطار را حتی شده یک‌ بار هم حتما تجربه کنید ... کجایش مهم نیست ... شما اگر با قطار به هر جایی سفر کنید سفرتان یک شروع حیرت‌آور و هوش‌ربا داشته و مطمئنا این قدر انرژی خوب از شروعش به شما تزریق می‌شود که تا آخر سفر زیر پوست شما و در رگ‌هایتان جاری باشد و بتوانید در لحظه‌لحظه سفرتان تقسیمش کنید و به دیگران هدیه بدهید.»

به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا؛  در نوشتاری از حامد عسکری در روزنامه جام جم می‌خوانیم:‌ «رفتن همیشه برای من بیشتر از رسیدن موضوعیت داشته و مسیر همیشه برایم مهم است و به قول معروف مسیرمحورم تا مقصدمحور. چگونه رسیدن برایم خیلی مهم‌تر است تا صرف رسیدن و قطار این نیاز و عطش مرا خیلی عجیب برآورده می‌کند. سفر با قطار انسان را به‌ طرز عجیبی آرامش می‌دهد.

حیرت‌آور نیست تو در عین این‌ که قطار مشغول رفتن است، می‌نشینی و یک فنجان چای در دست به تپه‌ماهورها، دشت‌ها، جنگل‌های دویال قطار زل‌زده‌ و به همه چیزهایی که در کله‌ات می‌گذرد محکم نگاه و فکر می‌کنی؟

من سال‌های اول دهه ۸۰ تهران دانشجو شدم و برای رفتن به کرمان و برگشتن، امن‌ترین و ارزان‌ترین و راحت‌ترین وسیله قطار بود. من جوانی آرمانگرا بودم که می‌خواستم با کلمه و شعر جهان را تغییر دهم و غصه همه چیز را می‌خوردم حتی غصه زمستان مورچه‌ها را ... قطار رفیق من بود و حداقل ترمی یکی دو بار با هم سفر می‌رفتیم.

به جمله‌ام دقت کنید! قطار یک وسیله‌ نقلیه مثل بقیه وسایل‌ نقلیه نبوده و نیست. وقتی تو می‌گویی با ماشین یا هواپیما رفتم، تبریز این معنای به‌ وسیله می‌دهد اما برای من وقتی می‌گفتم دارم با قطار می‌روم کرمان معنای به‌ وسیله نمی‌داد بلکه به معنای به همراه بود، یعنی توی دلم و ذهنم جمله این جوری حک می‌شد که من دارم به همراهی قطار می‌روم کرمان به همان صمیمیتی که بگویم من دارم با مرتضی می‌روم کرمان ... اتفاقات عجیب و غریب هم کم ندیده‌ام؛ از به دنیا آمدن کودکی در ایستگاه بافق بگیر تا دعوای زن و شوهری و راه‌انداختن بساط جوجه و قلیان در کوپه بغلی و دستگیری یک قاتل فراری در قطار و ... (آخ من چقدر سوژه دارم برای نوشتن! راستی چرا تا حالا به نوشتن قصه‌هایم از قطار فکر نکرده‌ام؟)

اولین سفر تنهایی‌ام به تهران بود. قبل‌ترها مثلا از کرمان با ماشین‌های بین شهری به بم و برعکس رفته بودم. شهرهای دیگر درون‌استانی هم رفته بودم ولی رفتن به پایتخت - آن‌ هم با قطار - لذتی بود که قرار بود تجربه‌اش کنم. حوالی اردیبهشت ۱۷ سالگی ... نمایشگاه کتاب تهران داشت شروع می‌شد و من باید برای غلت‌خوردن در اقیانوس کتاب خودم را به کرمان می‌رساندم. به حضرت پدر عرض کردم که برای بازدید از نمایشگاه بین‌المللی کتاب قصد عزیمتی چندروزه به تهران دارم و مفهوم لایه دومی این گزاره این بود که سر کیسه را شل کن و کمی وجه رایج مملکت بسلف که بی‌مایه فطیر است.

حضرت یک ربع سکه بهار آزادی را به من داد و فرمود که در بازار قدیم برو پیش آقای مهرزاد و این را بفروش و خرج راهت کن! نوزده هزار و هشتصد تومان ربع سکه را فروختم. سه‌ هزار و هشتصد و تومان بلیت قطار خریدم و روز موعود خودم را به ایستگاه رساندم و سوار شدم. هیولای فولادی سبز رنگی که قرار بود زمین را چاک بدهد و بر زمین کویر بخزد و مرا به پایتخت برساند؛ جایی زیر سایه دماوند و البرز. نگویم از تماشای غروب در پهنه دشت و موسیقی صدای قطار. نگویم از صدای بسطامی در واکمن سونی با باتری‌های شارژی. نگویم از لذت چای در رستوران و تماشای تپه‌های زیتونی‌رنگ.

نگویم از شب و مطالعه داستان‌های کوتاه‌ خانم ویرجینیا ولف زیر نور نارنجی چراغ مطالعه کوپه‌ام. شرکت‌های پیمانکار راه‌آهن اشتباه می‌کنند توی قطار فیلم پخش کنند، موسیقی پخش کنند، اینترنت بگذارند. اینها همه خوب است ولی من یقین دارم توی این چند ساعت سفر حالا شما فیلم هم ندیدی‌ندیدی ... موسیقی هم گوش نکردی‌ نکردی ... این روزها توی جیب هر کسی یک ماسماسکی هست که هر چه بخواهد را می‌تواند در دسترس داشته باشد ... سفر با قطار سفر تنهایی است ... به معنای واقعی رفتن است ... بوسه‌های ایستگاه راه‌آهن واقعی‌ترند و اشک‌هایش جانگدازتر ... رفتن (با) قطار را حتی شده یک‌ بار هم حتما تجربه کنید ... کجایش مهم نیست ... شما اگر با قطار به هر جایی سفر کنید سفرتان یک شروع حیرت‌آور و هوش‌ربا داشته و مطمئنا این قدر انرژی خوب از شروعش به شما تزریق می‌شود که تا آخر سفر زیر پوست شما و در رگ‌هایتان جاری باشد و بتوانید در لحظه‌لحظه سفرتان تقسیمش کنید و به دیگران هدیه بدهید.»

نظر شما
بازرگانی برنا
لالالند
دندونت
سلام پرواز
بازرگانی برنا
لالالند
دندونت
سلام پرواز
بازرگانی برنا
لالالند
دندونت
سلام پرواز