یادداشت؛

دوست دارم یه دست از آسمون بیاد...

۱۳۹۹/۰۵/۰۹ - ۰۸:۰۲:۳۳
کد خبر: ۱۰۳۶۸۷۳
دوست دارم یه دست از آسمون بیاد...
علی ربیعی_سخنگوی دولت

تکریم از آهنگساز و ترانه‌سرای کشورمان «حسین منزوی» بهانه ای شد تا علی ربیعی سخنگوی دولت که این روزها طول درمان بیماری کووید-۱۹ را پشت سر می‌گذارد، در گرامیداشت این هنرمند و عاشقانه سرای زنجانی و نیز دیگر ماندگاران اهل شعر و ادب این مرز و بوم، دلنوشته ای را به شرح زیر به رشته تحریر در آورد.

نمی شه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره؟
نمی شه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره؟
دوست دارم یه دست از آسمون بیاد،...

برخی ترانه‌ها در مقاطعی از تاریخ اجتماعی هر کشوری معنای عمومی‌تری پیدا می‌کنند. شاید روزی که ترانه "حسین منزوی" عاشقانه‌سرای اهل زنجان و بچه جوادیه را "نوری" می‌خواند تعدادی از آدمها در برخی از روزهای زندگیشان با آن نوعی همذات پنداری می‌کردند. اما چقدر این ترانه؛ امروز در سالروز درگذشت این آهنگساز و ترانه‌سرای کشورمان بیشتر به دل می‌نشیند. امروز خیلی‌ها خوشحال نیستند، داشته‌های ساده اوقات فراغت و شادی از دست رفته‌اند، هراس از مبتلا شدن و مبتلا کردن، دلواپسی برای عزیزانت در کنار فشار بیرحمانه تحریم اقتصادی که آرزوهای "داشتن‌ها" را به دورترها سوق داده است، سبب شده دلتنگی و غصه در خانه دل بیش از هر دوره‌ای، خیمه بزند.
بعضی از شعرها، ترانه‌ها و آهنگها جاودانه و نوستالژیک می‌شوند. از آن جمله می‌توان به موسیقی متن "قیصر" ساخته "اسفندیار منفردزاده"  اشاره کرد. هنر منفردزاده در به کارگیری ضرب زورخانه در این موسیقی متن، نوعی حرکتی تهییجی ناشی از غیرت و کار فوق‌العاده را بخوبی نمایان می‌کند. و یا سوتی که در ترانه‌ "جمعه" فرهاد زده می‌شود، شنونده را با حزن جمعه همراه می‌سازد. این آهنگ‌ها، اصوات و نواها مفهوم یک شرایط و حالات خاص روحی را بی‌نیاز به واژگان بخوبی بیان می‌کنند و در ذهن برای همیشه ماندگار می‌شوند. 
یا وقتی "جان مریم" با صدای "نوری" را می‌شنوی، پیوند عاطفی با عزیزانت رنگ و بوی دیگری می‌گیرد.
 آنان که فرهنگ، ادبیات و موسیقی کشورمان را جاودان کردند، بخشی از بزرگی ایران و تداوم نام "ایران" و "ایرانی" هستند. یادشان را گرامی می‌داریم.
صداهایی مثل صدای دلنواز "نوری" مرا به یاد شعری از "فروغ" می‌اندازد:
"تنها صداست که می‌ماند..."

در این حال و هوای کرونایی با لباسهایی که مدام خیس می‌شوند و تن تبدار و لرزانم، بی‌اختیار از کودکی تا به امروز را مدام دوره می‌کنم. هرچه فکر می‌کنم به خاطر نمی‌آورم کسی را دانسته آزرده باشم. برخلاف ناروایی‌هایی که در عرصه نامردمی‌های سیاست به این و آن نسبت داده‌ و می‌دهند، همواره تلاش کرده‌ام طوری زیست کنم که بتوانم در مرور گذشته خود، در پیشگاه خدا و خود راضی و آرام باشم. به گذشته که برمی‌گردم و دوستان دهه پنجاه و هم‌نسلانم را که در ذهن مرور می‌کنم به خاطر می‌آورم چگونه دلمان می‌خواست آسمان را به زمین بدوزیم و بتوانیم در بنای جامعه‌ای پر از عدالت، زیست اخلاقی و انسانی سهم داشته باشیم.

روزی که به وزارت کار رفتم آرزویم این بود که لبخند بر لبان بچه‌های کارگر بنشانم و شادی را به خانه‌های معلولان و بی‌سرپرستان مهمان کنم. شاید به آرمانهای خود نرسیدم اما تنها به دنبال خیرخواهی و پررنگ کردن مفهوم خیر جمعی در جامعه بودم. 
امروز هم امیدوار بودم که بتوانم با افکار عمومی سخن درست بگویم و ارتباطات با گروهها و  نهادهای مدنی و خیریه‌ای را گسترش دهم و هرگز به افکار عمومی به جز راست نگویم اما یک خاطره از سخنگویی آزارم می‌دهد که نمی‌خواهم داغ‌ها را تازه کنم! چرا که برخی اطلاعات نادرست و غلط باعث گمراهی همه ما شد. 
و باز هم این تعبیر فروغ را به خاطر می‌آورم که: "طوری زندگی کنیم که معدود آدمهای اطرافمان، پرواز را بخاطر بسپارند چرا که پرنده مردنی است"

 

 

 

نظر شما