ماجرای رضا رفیع و سقراط

۱۳۹۸/۰۲/۰۱ - ۱۳:۲۱:۲۷
کد خبر: ۸۳۶۶۲۷
ماجرای رضا رفیع و سقراط
رضا رفیع مجری تلویزیون پس از دیدن نمایش «سقراط» با انتشار پستی در صفحه اینستاگرامش درباره این نمایش نوشت.

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، متن پست رضا رفیع به شرح زیر است:

دیدار با سقراط در تالار وحدت

در آعاز سال جدید، در عین کثرت به تالار وحدت هل داده شدم تا سقراط را ببینم. و اگر شد، شاگردش افلاطون را. سابقه دوستی من با سقراط به حدود ۴۷۰ سال پیش از میلاد مسیح برمی گردد.

اولین بار در شهر آتن با او آشنا شدم. دعوتش کردم ایران؛ گفت می ترسم صادق زیبا کلام یا حسین الله کرم، به مناظره ام دعوت کنند. عذر خواست و گفت: خودت را بشناس قندپهلو!

برای من که دنبال تبسم همراه با تفکر بودم؛ مهم اندیشه های سقراط بود. کاری نداشتم به ظاهر او که مردم آتن می گفتند مثل گلزار خوشگل نیست که مجری شود!

می گفتند: مردی بسیار زشت‌روست. سرش طاس، صورتش پهن و گرد، و چشمان او فرورفته و بی‌حرکت است و دماغی بزرگ و در عین حال کوفته دارد؛ بدتر از دماغ معروف دوست خوبم مهران رجبی!(حفظه الله).

اگر از اندیشه های سقراط بپرسید؛ با اجازه دوست و سرور ارجمندم جناب فرهاد آئیش، کوتاه عرض می کنم که سقراط آدمی متفکر بود. گوسفند نبود. بیشتر به خودش گیر می داد. او متوجه مفهوم انسانیت شده بود.

 تا آن زمان، بیشتر تلاش‌های فیلسوفان و اندیشمندان دربارهٔ جهان و چیستی آن بود و این که ماده اصلی آن چیست. اما او اعلام کرد که باید جهان‌شناسی را کنار گذاشت و به انسان بازگشت. شعار او "خودت را بشناس" بود. خویش را در خویش پیدا کن، کمال این است و بس!

آن موقع چون تلویزیون و اینستاگرام قریب الفیلتر(!) موجود نبود؛ سقراط به ناچار در بازار آتن، جوانان و متفکران را دور خود جمع می‌کرد و آنها را به زیر سایهٔ معابد می‌کشاند و همشهریان آتنی‌اش را تشویق می‌کرد تا خدایان شان، ارزش‌هایشان و خودشان را مورد پرسش و ارزیابی قرار دهند. طوری رفتار نکنند که به اصطلاح عوام، گاو پیش آنها افلاطون باشد(بلانسبت)!

او تا می‌دید ملت به راحتی از عدالت می‌گویند، به آرامی و به قصد تشویش اذهان عمومی از آنها می‌پرسید: عدالت چیست؟ این شرافت، فضیلت، اخلاق و وطن‌دوستی که از آن سخن می‌گویید؛ چیست؟.... ای که وَگفتی؛ ای یعنی چه؟!.....

دوست ما سقراط عزیز، بی‌اعتنا به مظاهر دنیا بود. طوری که زنش "مریم سعادت" ارجمند، نزدیک بود او را به خاطر مخارج زندگی شان، وادار به کار با اسنپ‌ نماید یا او را سه طلاقه کند!

مبدأ فلسفهٔ او همانا اعتراف به جهل خویشتن بود؛ آنچنان که می‌گفت: «دانم که ندانم».....و شاعری در سالن بود که چار تا شعر گفته بود، اما به سقراط می گفت برو کنار که من اومدم!...

و سرانجام سقراط را محاکمه کردند و محکوم به نوشیدن جام شوکران شد. پس جام را به سلامتی کسانی که در طول تاریخ گوسفند نخواهند بود، تا ته بالا رفت!....دمش گرم!

نظر شما
پرونده ویژه