«دن آرام»، حماسه انقلابی دوهزار صفحه‌ای شولوخف‌

۱۳۹۹/۰۱/۲۲ - ۱۱:۰۰:۰۰
کد خبر: ۹۷۶۵۷۶
«دن آرام»، حماسه انقلابی دوهزار صفحه‌ای شولوخف‌
رمان «دن آرام»، رمانی چهارجلدی و حماسی از نویسنده شناخته شده روس، میخائیل الکساندروویچ شولوخف است.

گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، سه جلد اول این مجموعه، بین سال های 1925 تا 1932 نوشته و در مجله شوروی منتشر شدند و نوشتن جلد چهارم آن، در سال 1940 پایان یافت. این رمان، به عنوان یکی از مهم ترین آثار ادبیات روسیه در قرن بیستم به حساب می آید و داستان تنازعات و مشکلات خانواده ی دون کازاک را در جنگ جهانی اول، انقلاب روسیه و جنگ داخلی این کشور روایت می کند.

لازم به ذکر است که شوخولف با نوشتن این اثر، برنده جایزه نوبل ادبیات در سال 1965 شد. رمان «دن آرام»، تصویری جاودان و به یاد ماندنی از زندگی در دهکده کازاک ها است و با روز های آرام و بی سر و صدای تحت حکومت سزار آغاز شده و با شعله ور شدن آتش جنگ و انقلاب، ادامه پیدا می کند. داستان، حول محور مردی روستایی به نام گرگور ملخوف جریان دارد. زندگی گرگور در خانه ی پدرش، ازدواج ناموفقش و بخت و اقبال او در جریانات انقلاب، روایتی درخشان و باشکوه به وجود آورده و مخاطب را با خود وارد دنیای پرآشوب و ناآرام کازاک ها می کند.

این حماسه دوهزار صفحه ای که اغلب با «جنگ و صلح» تولستویی مقایسه می‌شود به بیش از 52 زبان ترجمه شده از جمله سه مرتبه به زبان فارسی اولین بار در سال 1344 م. ا به آذین دن آرام را به فارسی ترجمه کرد و دیگر ترجمه ی معروف آن به قلم احمد شاملو است.

خلاصه داستان:

خانواده ملخوف اولاد «پروکوفی ملخوف (مه له خوف)» هستند که از جنگ‌های عثمانی زنی ترک بنام مورا به خانه آورده بود. گریگوری دومین فرزند و دومین پسر و آخرین پسر خانواده‌است. او دلباختهٔ زن همسایه به نام آکسیانا می‌شود. آکسیانا که از شوهر تندخو و بدرفتار خود «استپان آستاخوف» بیزار است، متقابلاً به گریگوری دل می‌بازد و با او رابطه برقرار می‌کند. وقتی پدر گریگوری به رابطهٔ نامشروع این دو پی می‌برد به اجبار گریگوری را به ازدواج با دختری پاکدامن به نام «ناتالیا» وامی‌دارد؛ ولی گریگوری دل در گرو عشق آکسیانا دارد و با زن قانونی خود به سردی برخورد می‌کند. آنگاه وقت آن می‌رسد که گریگوری کار در مزرعه را رها کند و به خدمت نیروهای نظامی روسیه اعزام شود. او می‌رود و خیلی زود جنگ جهانی اول شروع می‌شود. او در جنگ به مناسبت شجاعتش صلیب سن ژرژ می‌گیرد و به استواری و افسری می‌رسد. با پیروزی اولیه نیروهای شورشی و ارتش سفید. ژنرال‌های سفید گریگوری را به مناسبت سواد کمش از فرماندهی لشکر (ژنرالی - بدون درجه) به ستوانی (درجه‌ای که قبلاً داشت) تنزل می‌دهند و گریگوری می‌پذیرد. اما چندی بعد به صف بلشویک‌ها می‌پیوندد و در نبردی با آنها همقطار می‌گردد. انقلاب بلشویک فرا می‌رسد و سربازان در دو دسته سفیدها و سرخها با هم مبارزه می‌کنند و به کشتن یکدیگر مبادرت می‌ورزند. حوادث موافق نیروهای شورشی و ارتش سفید نیست. آنها در برابر کمونیست‌ها شکست می‌خورند و عقب می‌نشینند و فرماندهانشان می‌گریزند. گریگوری وقتی می‌بیند سفیدها و سرخها چگونه اسیران یکدیگر را که هموطن هستند می‌کشند، دلزده و دلخسته عزم خانه و کاشانه می‌کند.

گریگوری به خانه می‌آید در حالی که پدرش، مادرش، برادرش، زن برادرش، پدرزنش و همسر قانونی اش را در طول داستان از دست داده‌است. او امیدوار است که باز سر زمین برود و زندگی آرامی را به دور از جنگ و ویرانی و آدمکشی آغاز کند. اما غافل از اینکه هم‌ولایتی و دوست سابقش: «میخائیل کاشه ووی» که از ابتدا به سرخها پیوسته و هوادار متعصب و سرسخت کمونیست‌ها شده بود و خواهر او را نیز به زنی گرفته و در منزل آنها ساکن شده بود - قصد دارد او را به این خاطر که ضدانقلابی است دستگیر و از بین ببرد.

گریگوری می‌گریزد و چند ماهی با دسته‌ای یاغی همگام می‌شود. اما در نهایت برمی گردد و دلدادهٔ خود، آکسیانا را برمی‌دارد و رو به سوی مقصدی (زندگی آرام) می‌رود. آکسینیا در این راه توسط نگهبانان سرخ کشته می‌شود و گریگوری او را دفن می‌کند و از آنجا می‌رود. گریگوری که همه چیزش را باخته‌است به خانه برمی گردد و در می‌یابد که دخترش نیز از بیماری جان سپرده‌است. گریگوری پس از آن به‌آبادی مزرعه خویش می‌پردازد و زمان می‌گذرد و پسرش میشاتکا ازدواج می‌کند و برخلاف پدر، خانواده‌ای سرشار از عشق و شادی تشکیل می‌دهد. زمان می‌گذرد ولی دن همچنان آرام به مسیر خود به سوی دریا ادامه می‌دهد.

نظر شما