یادداشت:

بدرود گیلان عزیز، بدرود!

۱۳۹۷/۰۶/۲۳ - ۱۱:۵۳:۲۹
کد خبر: ۷۵۲۹۹۴
بدرود گیلان عزیز، بدرود!
بیست و سوم شهریور هر سال مصادف است با سالروز حیات آسمانی شاعر مرمی معاصر"شیون فومنی" و امروز بیست سال از سفر آسمانی آن مردمی ترین شاعر گیلان زمین سپری شده است.

غروب بیست و سوم شهریور ۱۳۷۷ در بیمارستان طالقانی تهران یکی از تلخ ترین و غم انگیزترین لحظه های زندگی من و خانواده ام بود غروبی که شیون در اتاق icu بیمارستان به بی کرانه ها پرواز کرد؛ پروازی بی برگشت اما مانا و جاودان.

سه ماه پیش از سفرآسمانی آن بزرگ شعر، پیش از انجام پیوند کلیه، روزی مرا رو در روی چشمان مهربانش نشاند و از من خواست تا تازه ترین شعرش را از زبانش به گوش جان بشنوم.

شعر" نه..." شعری مثل همیشه با تمام وجود و احساسش برایم خواند وقتی شعر به پایان رسید دریافتم شیون به تعبیری غزل خداحافظی اش را سروده است؛ بی هیچ واکنش احساسی تنها تبسمی از سر آفرین بر چهره ام نقش بست. آفرین نه فقط بخاطر شعری قوی و عمیق و قابل تامل بلکه آفرین بر مرگ آگاهی اش که چقدر باصلابت و آگاهانه به هیچ چیز هستی دل نبسته است هرچند هیچگاه دلبسته ی این جهانی نبود.

شیون نه فقط در شعر بلکه در زندگی شخص اش هم انسان متفاوتی بود.او اصلا انسان متفاوتی بود تا به شاعری متفاوت و استثنایی مبدّل شد به اعتقادم هنوزا که هنوز است آنگونه که بایسته و شایسته است شیون را خوب نشناخته ایم. بی تردید شناخت و دریافت درست از ناشناخته های شیون به شناخت نه فقط شیون و آثارش بلکه به شناخت زمانه و جامعه ای که در آن زیسته ایم و خواهیم زیست کمک خواهد کرد.

شعر" نه..." نه فقط یکی از شعرهای قوی و غنی زبان شعری شیون است بلکه با تامل و دقت بیشتر حقیقت اندیشه و تفکر شیون به خواننده منتقل می شود. با شعر"نه..." که در پایان کتاب شعر" رودخانه در بهار" آورده ام یاد مردمی ترین شاعر گیلان زمین و شاعر موفق دوزبانه ی معاصر(شعرگیلکی و شعر فارسی) را از سوی صفحه ی رسمی و اختصاصی اینستاگرام "شیون فومنی" گرامی می داریم.

                                   حامد فومنی

                            رییس بنیاد شیون فومنی

نمی خواهم

در هیاهوی گیلکانه ات

مومیایی شوم

با دهانی بومی

و انبانی از واژگانِ مرطوب

نه!...نمی خواهم

سینه به سینه،سرگردانِ شالیزارانت باشم

رویاهایم را

در سایه گیرِ جنگل

زمینگیر می بینم

دریا

توفانی ام نمی کند.

بدرود گیلان عزیز!

بدرود!

این قویِ دل-آزاد

دیگر

فراخوانده شده است

به تنهاییِ جهانیِ خویش

کاشته می شوم

در زِهدانِ خاک

زندانی ام می کند

زیبایی

اینک،

زمین، از آنِ من است

انسان، از آنِ من است

آه...من!

خود پیراهنِ یوسفم

یعقوبم

روزگاران است روزگاران است روزگاران...

                                           (شیون فومنی)

 

 

نظر شما