داستان

گرانی

۱۳۹۲/۰۲/۱۴ - ۱۸:۱۵:۴۳
کد خبر: ۱۲۰۳۷۱
گرانی
مریم بهزادی ؛ کازرون

دست هام را از جیبم بیرون آوردم. کمی به اطرافم خیره ماندم و بعد از کمی دوتا چهارتا، آقای فروشنده را صدا زدم. یک بار، دوبار، فایده ای نداشت. او اصلا مرا با این جثه نمی دید. رفتم جلوتر. چسبیدم به میز فروشنده. روی نوک انگشت هام ایستادم و با تمام قوا گفتم:
" ببخشید آقا، آقا... "
آقای فروشنده در حالی که داشت باقی مانده ی پول خانم بغل دستیم را حساب می کرد، گفت:
"جونم بابا، چی می خوای ؟"
نمی دانستم درخواستم را چطوری عنوان کنم. بعد از کمی من و من، آرام گفتم:
"دیشب تو تلویزیون دیدم یه آقایی می گفت میوه خیلی گرون شده، اونقدر گرون که حتی تو مغازه های میوه فروشی هم پیدا نمیشه "
با دستمالش دوبار کوبید روی هندوانه های کنار دستش و گفت:
-آره بابا، گرون شده. میوه ها کم شده و قیمتا بالا. دیگه تو خونه ی کمتر کسی میشه میوه دید. این مردم هم که می بینی اومدن اینجا می ترسن میوه از این گرون تر شه. حالا تو چی کار داری؟ اومدی میوه های منو بشماری؟
ریز خندیدم. کوله پشتی ام را از پشت کوله ام بیرون آوردم. زیپش را باز کردم و یک بغل میوه گذاشتم روی میز آقای فروشنده. گفتم:
" این تغذیه ی دیروز و امروزمه . قول میدم فردا هم بیارم. آخه ما تو خونمون خیلی میوه داریم... "
متعجب پرسید :
" می خوای میوه هاتو به من بفروشی؟ "
با دلهره انگار که کار بدی کرده باشم، گفتم:
-نه... نه، فقط می خوام میوه های شما اونقدر زیاد شه که همه بتونن بخرن!

نظر شما
بازرگانی برنا
لالالند
دندونت
سلام پرواز
بازرگانی برنا
لالالند
دندونت
سلام پرواز
بازرگانی برنا
لالالند
دندونت
سلام پرواز