به گزارش خبرگزرای برنا، شرق نوشت: آدم اگر رسانهها را دنبال کند، مخاطب حرفهای یا کارشناس ارتباطات هم نباشد، بعد از مدتی به این روال عادی و عادتشده خو میگیرد که هر روز در جهان، در منطقه، در داخل کشور اتفاقاتی میافتد، مباحثی طرح میشود، برنامههایی به مرحله تدوین و تصویب و اجرا درمیآید که بلافاصله به «موضوع» یا «مساله»ای قابل تحلیل تبدیل میشود. کم و بیش در همه عرصهها هر اتفاقی بیفتد در مدت کوتاهی کارشناسان آمادهاند تا تحلیل درخوری ارایه دهند و از عوامل یا پیامدهای آن اتفاق را به اطلاع مخاطبان برسانند.
در اکثر موارد، هیچکس نیت سوء ندارد. همه با نیکدلی میخواهند ضمن انجام وظیفه با تکیه بر تخصص خود از اطلاعات موجود نتیجهگیری و در دیگران آگاهی ایجاد کنند. اما از منظری دیگر، میتوان به طرح این پرسش پرداخت که اتفاق شوکآور یا هر رویداد تازه را چگونه میتوان تحلیل کرد. ظاهرا پیشرفت ارتباط و فناوریهای نوین، سرعت اطلاعرسانی را تا حد زیادی بالا برده است.
اما آیا افزایش سرعت اطلاعرسانی میزان درستی تحلیلها را نیز افزایش داده است؟ در صورت وقوع هر رویداد غیرمنتظره و پیشبینینشدهای، انتظار میرود که اندکی تعلل و تامل، لازمه تحلیل درست باشد. مگر میشود سطح دادهها و اطلاعات ما آنقدر وسیع باشد که دیگر هیچ اتفاقی غیرمترقبه نباشد؟ واقعیتش این است که ما با دو رویداد شوکآور ١١سپتامبر و رکود اقتصادی ٢٠٠٧-٢٠٠٩ قدم به قرن تازه گذاشتهایم. با فروریختن ساختمانهای تجارت جهانی، گویی جهان شکل عوض کرد. باید قبول کنیم کسی نتیجه چنین پدیدهای را به هیچوجه پیشبینی نکرده بود. مسلما در رسانهها میزگردها، تحلیلها و نطقهای بسیاری در این زمینه مطرح شد، ولی یادمان نرود که این اتفاق، زمانی افتاد که در مدتی کوتاه، رییس دولت اصلاحطلب و مبتکر نظریه گفتوگوی تمدنها به رییس دولت «محور شرارت» تبدیل شد.
در همان زمان که برخی شاهزادگان کشورهای منطقه خرجالقاعده را تامین میکردند و رییسجمهور آمریکا در جمع آنها رقص شمشیر تماشا میکرد، ایران با دولتی برآمده از رای حداکثری شهروندان و با برخورداری از دولتی تازهنفس و اصلاحطلب، ناباورانه خطری جهانی تلقی شد و این امر، هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی سیر تغییرات و تحولات را زیرورو کرد. حتی کالین پاول در خاطرات خود نقل کرده است وقتی از تلویزیون میبیند که جورج بوش، ایران را جزو کشورهای محور شرارت قلمداد میکند، چند لحظهای مبهوت میشود. گذشته از دو جنگ خونین و بیحاصل در همسایگی ما- افغانستان و عراق- ١١سپتامبر زندگی روزمره و حتی مناسبات فردی ما را دستخوش تغییر کرد. به بیان سادهتر ما هیچیک همان آدمهای قبل از ١١سپتامبر نیستیم. گو اینکه شهروند هر نقطهای از جهان باشیم.
ولی ظرف حدودا یک دهه و نیمی که از این اتفاق میگذرد، چقدر امکان نظری و ابزارهای تحلیلی در اختیار داریم. به رسانههای وطنی خودمان که نگاه میکنیم، میبینیم که اغلب تحلیلگران، مستقل از تبار سیاسیشان طوری همه چیز را بررسی میکنند که انگار وقوع یا عدم وقوع چنین رویدادی اندک تاثیری در زندگی ما نداشته است و بیتوجه، از اثرات ١١سپتامبر میگذرند. رویداد دوم -رکود اقتصادی٢٠٠٧-٢٠٠٩- که برخلاف ١١ سپتامبر با حرکتی بطئی و کند به وقوع پیوست. در فاصلهای که مالیسازی و سفتهبازی، بخش عمدهای از اقتصادهای مهم جهان را فلج میکند، رسانههای ما و تحلیلگران همیشه آمادهمان طوری با مساله برخورد کردند که گویی این چیزها هیچ ربطی به ما ندارد.
یکی از اقتصاددانهای صاحبنام ما که در رسانهها حضوری پررنگ داشته و دارد، بر این باور بود که ما نیمدرصد اقتصاد جهان هم نیستیم و لاجرم از تبعات چنین اتفاقی مصون میمانیم. اما گذشته از متغیرهای داخلی و پارامترهای سیاسی دولت احمدینژاد، درست در همین ایام بود که ارزش پول ما به یکسوم رسید. واحدهای صنعتی زیادی به ورشکستگی یا تعطیلی کشانده شدند و بعد هم تورم و رکود دستدردست هم زندگی معیشتی ما را دستخوش تحولی بنیادین کردند.
درست در فاصله همین دو اتفاق ظاهرا نامربوط بود که ما به تحریم، رکود، تورم و فسادهای عظیم اقتصادی دچار شدیم. در اینجا قصد نداریم که بر همه امکانات نظری تحلیلگران خط بطلان بکشیم یا اینکه با نادیدهانگاشتن اهمیت کارشناسان هر حوزه، به ترویج جهالت تن بدهیم. اصل بحث بر سر این است که ما به اقتضای انسانبودن برای همه اتفاقها آماده نیستیم. بعضی پیشامدها شوکآورند و مثل هر شوکی لازم است حداقل چندمدتی در بهت آن بمانیم. علاوه بر این باید قبول کنیم که برای رویدادهای تازه به تفکرات تازه و نظریههای روزآمدتر محتاجیم. در عرصه علوم انسانی و با میانگین سطح کارشناسی موجود از پس حلاجی بسیاری از حوادث جهان امروز برنمیآییم. صداقت حکم میکند که مخاطب از توان و استعداد ما مطلع باشد.
این وجهی از ساحت اطلاعرسانی است که از آن غفلت کردهایم. دو رویداد ١١سپتامبر و رکود اقتصاد جهانی شکل زیستجهان ما را تغییر دادهاند و پیامدهایی را ایجاد کردهاند که نه دقیقا از سیر آن باخبریم و نه برای تبعات آن از قبل آمادهایم. شوک این دو رویداد در چنین فاصله تاریخی کوتاهمدتی، فقر نظری ما را نیز آشکار کرده است. چه خوب که وقوف به این پدیده را از مخاطب رسانه خود دریغ نکنیم.