به گزارش خبرگزاری برنا به نقل از تماشاخانه ایرانشهر، نمایش «پایین، گذرِ سقاخانه» که دربارهٔ جوانمردی و نامردی است؛ در نگاه اول یادآور رابطهٔ داش آکل و کاکارستم است، با این تفاوت عمده که اکبر رادی نوشتهٔ صادق هدایت را به روز کرده و آن را در قالب نمایشنامه آورده و هدایت داستان کوتاه نوشته است و در ثانی در اینجا مذهب محور و خط و ربط اصلی شخصیتها و ماجراهاست.
بنابراین نوع نگاه اکبر رادی با نگاه صادق هدایت متفاوت است و جهت دهیها سمت و سوی دیگری گرفته است. در اینجا مذهب محور است که در آن «فری» (با بازی امین اسفندیاری) تعصب مذهبی را نمایندگی میکند و «طاهر» (داریوش رشادت) نوعی نگاه ملایم و معطوف به حقیقت دارد و معتدلانه بر آن است که جوانمردی را در غلاف شدن چاقوها که اسباب آزار و اذیت مردمان شده است، به نمایش درآورد.
اما جریان متعصب کوردلانه بر آن است حقانیت خود را در تصاحب هر چیزی نمایان کند پس مرتکب هر خبط و اشتباهی میشود. به همین دلیل منجر به تراژدی خواهد شد. امین اسفندیاری (فری) و داریوش رشادت (طاهر) در نمایش «پایین، گذرِ سقاخانه» «طاهر»، «فری» را در میدان رقابت کشتی بر زمین میکوبد و اصطلاحا ضربه فنیاش میکند.
این قهرمان، در بازار موفق به زدن یک کبابی میشود و حالا عکس و مدالش هم مزین کننده آنجاست. «پری» (سپیده داداشپور) دختر حاجی معروف محل، نذر سقاخانه خانه کرده ۵ شمع را برای قهرمانی «طاهر». خیلیها خاطرخواه تنها دختر و وارث آن مرد معتمد و بازاری شدهاند و پری دلباختهٔ «طاهر» است. «فری» میخواهد چاقویش را بنابر خواست «طاهر» غلاف کند، به شرط آنکه بیخیال «پری» شود. «طاهر» هم که میپندارد «فری» عاشق و پاکباخته است، میخواهد «پری» را بیخیال خود کند. اما «پری» بیخیال نمیشود چون میداند «فری» بو برده که حاجی به دلیل بیماریش میمیرد و با گرفتن دختر حاجی صاحب مال و ثروت کلانی میشود.
همین کمی «طاهر» را منقلب میکند که مکث و تاملی در مورد جوانمردیش بکند. البته این حس پنهان است چون بر خلاف میل «فری»، سر قرار با «پری» در سقاخانه میرود و از آن طرف با آمدن «فری»، «پری» از آنجا دور میشود، و حالا فرصت است تا «فری» به نامردی و از پشت با چاقوی یکی از نوچههایش «طاهر» را از پا درآورد.
رضا رشادت در طراحی صحنه بر آن بوده تا حد ممکن فضا را خالی کند تا در اتکای به بازی بتواند جریان را پیش ببرد. در وسط چند میز و صندلی گذاشتهاند، به نشانه قهوه خانه و کبابی شمشاد که برای «طاهر» است. یک سویه انتهای صحنه هم سقاخانه قرار گرفته است. همین خالی شدن کار را سختتر میکند برای اینکه توانایی مضاعفی از بازیگر میطلبد که با قدرت بدن و بیان و جذبه بتواند یا بخواهد مخاطب را معطوف به اتفاقات و شخصیتها کند.
سوژهٔ گیرایی خود را دارد. عشق و نبرد و رقابت و نامردی و جوانمردی هر کدام حس و بارقهٔ لازم را برای جذب شدن دارند. اما بازیگران با آنکه روان و ساده و دقیق بازی میکنند و در خطوط القاگر حس لازم هستند اما انگار هنوز چیزی کم گذاشتهاند؛ این دیگر به هدایت و توان و تصمیم کارگردان برمی گردد. این نوع خالی شدن و این شیوهٔ حسی و درونی بازی مکمل هم نیستند. در اینجا اتکای به بازیگر مرهون توجه به جنبههای عقلی و شهودی، علاوه بر رابطهٔ حسی باید باشد. اگر بپذیریم که متد استانیسلاوسکی بیانگر بازی حسی و درونی است، باید این شیوه را در تلفیق با شیوهٔ عقلی برشتی و شهودی گروتفسکی و آنتون آرتویی پیش میبردند. یعنی کاری بس پیچیده و مشکل اما شدنی که خود نیازمند پروسهٔ دیگری است.
یعنی توانایی و اشراف کارگردان را میطلبد. فضای خالی را «پیتر بروک» و «یرژی گروتفسکی» به گونهٔ خود تجربه کردهاند حالا این قصه که بیان ماجرایی عاشقانه و رفرمی در زمینه اجتماع است، تقابل و اختلاط این سه شیوه را میطلبید. وگرنه همان بهتر که «پایین، گذرِ سقاخانه» که باز هم معرف رئالیسم اکبر رادی است، در فضایی اشباع شده از اشیای نسبتا واقعی ارائه میشد. سپیده داداشپور (پری) و امین اسفندیاری (فری) در نمایش «پایین، گذرِ سقاخانه» رضا رشادت و گروهش به گویش تهرانی تسلط نسبی یافتهاند و این گونه فضای قابل باوری را ارائه میکنند. آنها انرژی لازم را برای جذب کردن مخاطب دارند اما در این شیوه اختیار شده هنوز کافی نیست.
باید فضا از حسها، سکنات، تحرکها و تمرکزهای دیگری هم برخوردار میشد تا القاگر یک جریان نو و تاثیرگذار میشدند. شیوه اجرا در انتقال و میزان تاثیر بسیار مهم است. نمیشود یک متن رئالیستی را در شیوهای غیر از آن اجرا کرد مگر با یک دراماتورژی دقیق و اندیشمند بشود با تغییراتی متن را مهیا کرد برای قرار گرفتن در شیوهای دیگر. متاسفانه در ایران ما هنوز دراماتورژی کارکرد صحیح خود را نیافته است.
اینکه فضا خالی میشود خلاف آمد جریان حقیقی متن است و البته این شدنی است به اقتضای جایگزینهایی. فضا که خالی میشود بدن بازیگر به نمایندگی از پیکرهٔ وجودی انسان در آنجا حضور پر رنگی دارد با قابلیت بروز جریان مکاشفه جویانهای. یعنی بدن اصل و اساس است برای مشاهده و کشف نکاتی بارز. باید بدن بیانگر ارزشهایی چون مردی و نامردی باشد. اینکه حقیقت و کذبی هست در این رویاروی بارزتر میشود. یعنی این مکاشفه فراتر از خود قصه به نمایش در خواهد آمد.
انگار که نمایش در بستر و موقعیتی آیین وار شناسای حسهای پنهان و رازآمیز است که فراتر از حس و منطق به اقتضای شهود و کشف در ناخودآگاه عینی میشود. با این روند و رویکرد، فرایند اجرا مسیر دیگرگونهای را باید طی طریق میکرد که متاسفانه از آن غفلت شده است. یعنی گروه فقط به سطح و رویهٔ یک شیوهٔ متفاوت بسنده کرده است بیآنکه بخواهد یا دریابد دارد با متفاوت شدن، سختی مضاعفی را بر خود روا میدارد. با آنکه به ظاهر الان نسبتا کارشان هم قابل قبول است اما چون مسیر حقیقی را طی نمیکند از ارائه یک کار دقیق و خلاق بازمانده است.