شرح کامل ماجرای پیوستن «زهیر» به کاروان امام حسین (ع)

۱۴۰۲/۰۵/۰۱ - ۰۶:۴۵:۰۰
کد خبر: ۱۰۴۷۵۵۱
شرح کامل ماجرای پیوستن «زهیر» به کاروان امام حسین (ع)
جمعی از یاران زهیر گفتند فرستاده حسین آمد و بر ما سلام کرد؛ بعد به زهیر بن قین گفت: امام تو را فرا خوانده، هر یک از ما غذاى در دست را انداختیم و کاملاً بى‏‌حرکت ماندیم. همسر وی گفت آیا فرزند رسول اللَّه تو را فرا خوانده و تو اجابت نمی‌کنی؟!

به گزارش خبرگزاری برنا؛ کاروان ابا عبدالله(ع) از زمانی که از اوایل ماه ذی‌الحجه به سوی کربلا حرکت کرد، همواره با ریزش‌ها و رویش‌هایی مواجه بود؛ زیرا اولین شرط همراهی با کاروان و دستیابی به لقای الهی، دوری از تعلقات دنیایی و گذشتن از جان بود آنجا که امام حسین(ع) در آغازین لحظات حرکت کاروان فرمود «هرکس قصد دارد نفس خویش را در راه ما قربانی کند و آماده ملاقات با خداست، با ما حرکت کند؛ مَنْ‌ کَانَ‌ فِینَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا».

افرادی از کاروان که این شرط امام(ع) را با جان و دل پذیرفتند، تا آخرین قطره خون با اباعبدالله(ع) همراهی کردند، اما آنان که این فرمایش حضرت را جدی نگرفتند، در منازل مختلف از کاروان جدا شدند. در بین کاروان امام حسین(ع) بودند افرادی که به طمع دستیابی به جایگاه‌های حکومتی و حتی برای گرفتن انتقام از بنی‌امیه و خالی کردن کینه‌های شخصی خود از این حکومت فاسق با امام همراه شدند، اما غافل از اینکه مسیر کاروانیان نه انتقام از دشمنان و نه دستیابی به حکومت ظاهری دنیوی بلکه مسیر آنان به سوی آسمانی‌تر شدن برای دستیابی به لقای خداوند بود؛ زیرا خداوند قرار بود خون ایشان را منشأ خیرات و برکات برای آیندگان و زدون حجاب‌های قطور ظلمانی قرار دهد.

لذا افرادی از کاروانیان که این پیام‌های آسمانی امام(ع) را دریافت کردند، بنا را بر همراهی نهادند و کسانی که از ابتدا توفیق حضور نداشتند، اما ظرفیت همراهی با امام عالم را داشتند، خداوند آن‌ها را به مرور وارد کاروان نور کرد. یکی از این افراد «زهیر بن قین» بود.

در این باره جمعى از بنى فزاره و بجیله گفتند: ما با زهیر بن قین از سفر مکه باز مى‌‌گشتیم که با حسین(ع) هم‌مسیر و همراه شدیم و از این قضیه ناراحت بودیم زیرا با امام زنان همراه بودند، هر زمان امام اراده اسکان کردن داشت، ما کنار مى‌‌گرفتیم. روزى امام در ناحیه‌‌اى فرود آمد که ما نیز ناچار با امام در همان مکان فرود آمدیم. در حال خوردن غذا بودیم که فرستاده حسین آمد و بر ما سلام کرد؛ بعد به زهیر بن قین گفت: امام تو را فرا خوانده، هر یک از ما غذاى در دست را انداختیم و کاملاً بى‌‌حرکت ماندیم.

همسر زهیر- دیلم دخت عمرو به وى گفت: سبحان اللَّه، عجبا، آیا فرزند رسول اللَّه تو را فرا خوانده و تو اجابت نمی‌کنی؟! چه مى‌‌شد مى‌‌رفتى و سخن امام را گوش می‌کردی. زهیر نزد امام رسید. چیزى نگذشته بود که با شادمانى و با چهره درخشان بازگشت و فرمان داد تا خیمه و خرگاه را باز کنند و با بار و بنه و خیمه به‌ حسین پیوست.

زهیر به همسرش گفت: تو نیز مطلّقه‌‌اى، زیرا نمى‌‌خواهم در زندگى با من جز خیر و رفاه ببینى. من تصمیم گرفته‌‌ام در خدمت امام باشم و جان و تنم را فدایش کنم، بعد هم مالش را به او عطا کرد، با یکى از عموزادگانش وى را روانه اهلش کرد. زن به گاه وداع با شوهر برخاست و گریست و گفت: خدا خیرت دهد، خواسته‌‌ام از تو این است که مرا نزد جد حسین در قیامت به یاد آورى. بعد به یارانش گفت: هر که خواهد با من باشد باشد و الّا این آخرین دیدار ماست.

 

 

 

نظر شما