پیامدها و واکنشهای لازم در صورت حمله و تغییرات در ونزوئلا
بهروز اردوان - اگر فرض کنیم ایالات متحده در پی بیثباتسازی یا سرنگونی دولتهای ونزوئلا و کلمبیا باشد، این رخداد را باید در چارچوب «پروژه بازتعریف هژمونی» فهم کرد؛ پروژهای که پس از ناکامیهای واشنگتن در غرب آسیا، از عراق تا افغانستان، و از سوریه تا یمن، نیازمند میدان جدید برای نمایش قدرت است. این جابهجایی میدان، از منظر هرمنوتیک، نه صرفا تغییر جغرافیا، که تغییر «متن» است؛ متنی که آمریکا میکوشد با بازنویسی آن، گذشته را در لایهای دیگر پنهان کند.
اما این رخداد چه نسبتی با ایران دارد؟ پاسخ را باید در شبکهای از روابط قدرت، اقتصاد انرژی، و نظمهای منطقهای جستوجو کرد. ایران و ونزوئلا، در دو سوی جهان، در یک «افق معنایی مشترک» قرار دارند: هر دو در برابر فشارهای آمریکا ایستادهاند، هر دو تجربه تحریمهای گسترده را دارند، و هر دو تلاش کردهاند الگوی بدیلی از استقلال سیاسی دهند. از این منظر، حمله احتمالی آمریکا به ونزوئلا، در سطح نمادین، حمله به یکی از «آینههای ژئوپلیتیک» ایران است؛ آینهای که واشنگتن همواره از بازتاب آن ناخشنود بوده.
در صورت سقوط احتمالی دولت ونزوئلا یا کلمبیا، نخستین اثر بر ایران، تغییر در «معادلات انرژی» خواهد بود. ونزوئلا از بزرگترین ذخایر نفتی جهان را دارد و هرگونه تغییر در ساختار سیاسی آن، میتواند بازار جهانی نفت را دستخوش نوسان کند. ایران، که در سالهای اخیر تلاش کرده با ونزوئلا همکاریهای انرژی و پالایشی را گسترش دهد، در چنین شرایطی با محدودیتهای جدیدی مواجه میشود. این محدودیتها نه فقط اقتصادی، که نمادین نیز هستند؛ زیرا همکاری تهران–کاراکاس، برای ایران نوعی «بازنمایی مقاومت» بوده است.
از سوی دیگر، سقوط دولتهای همسو با ایران در آمریکای لاتین، میتواند به تقویت گفتمان مداخلهگرایانه آمریکا در سطح جهانی منجر شود. واشنگتن در صورت موفقیت در این پروژه، تلاش خواهد کرد آن را بهعنوان «الگوی قابل تکرار» معرفی کند؛ الگویی که ممکن است در آینده علیه دیگر دولتهای مستقل نیز به کار گرفته شود. از این منظر، ایران باید این رخداد را نه یک حادثه دوردست، که بخشی از «پازل فشار جهانی» بداند.
اما واکنش احتمالی ایران چه خواهد بود؟ در اینجا باید از سطح تحلیل سیاسی به سطح «تحلیل کنش» رفت؛ یعنی بررسی اینکه یک دولت چگونه در برابر یک رخداد، بر اساس ساختارهای معنایی و تجربیات تاریخی خود، عمل میکند. ایران در چهار دهه گذشته، در برابر هرگونه مداخله آمریکا در مناطق جهان، از آمریکای لاتین تا غرب آسیا، واکنشی مبتنی بر سه اصل داشت: حمایت از دولتهای مستقل، تقویت همکاریهای جنوب–جنوب، و تلاش برای ایجاد ائتلافهای نمادین و عملیاتی علیه یکجانبهگرایی.
در صورت حمله آمریکا به ونزوئلا یا کلمبیا، ایران در سطح دیپلماتیک، موضعی انتقادی و هشداردهنده اتخاذ خواهد کرد؛ موضعی که بر «حق تعیین سرنوشت ملتها» و «غیرقانونی بودن مداخله نظامی» تأکید دارد. در سطح عملیاتی، تهران تلاش میکند همکاریهای اقتصادی و انرژی با دولتهای باقیمانده در آمریکای لاتین را تقویت کند تا پیام روشنی به واشنگتن بدهد: «فشار بر یک نقطه، به معنای عقبنشینی در نقاط دیگر نیست.»
اما مهمتر از واکنش، «مدلسازی واکنش» است. برای این کار باید از روشهای تحلیل سناریو استفاده کرد؛ روشی که در علوم سیاسی و مطالعات امنیتی، بهویژه در ایران، سابقهای طولانی دارد. در این مدلسازی، سه سناریو متصور است:
سناریو نخست، حمله محدود و کنترلشده آمریکا است؛ حملهای که هدف آن نه اشغال کامل، که بیثباتسازی و ایجاد فشار روانی است. در این حالت، ایران واکنشی عمدتا دیپلماتیک خواهد داشت و تلاش میکند از طریق سازمانهای منطقهای و بینالمللی، هزینههای سیاسی واشنگتن را افزایش دهد.
سناریو دوم، حمله گسترده و تلاش برای تغییر رژیم است. در این حالت، ایران همکاریهای اقتصادی و رسانهای خود با نیروهای اجتماعی و سیاسی مخالف مداخله را افزایش دهد. این همکاریها نه لزوما نظامی، که در سطح «پشتیبانی معنایی» خواهد بود؛ مشابه آنچه در برخی بحرانهای آفریقایی یا آسیایی دیده شده است.
سناریو سوم، سقوط کامل دولتهای ونزوئلا و کلمبیا و استقرار دولتهای نزدیک به آمریکا است. در این حالت، ایران باید به سمت «بازتعریف راهبرد آمریکای لاتین» حرکت کند؛ راهبردی که بر ایجاد شبکههای جدید همکاری با کشورهای مستقلتر منطقه، مانند بولیوی یا نیکاراگوئه، متمرکز خواهد بود. البته در این حالت، در داخل، گفتگو با مخالفان و منتقدان شکل میگیرد و کوشش میشود در همگرایی با آنان تا خطر سرنگونی قدرت سیاسی در کشورمان، کاهش یابد.
در همه این سناریوها، نکته این که ایران باید از «نگاه خطی» به تحولات فاصله بگیرد و به سمت «نگاه شبکهای» حرکت کند؛ نگاهی که در آن، هر رخداد در یک نقطه جهان، میتواند پیامدهایی در نقاط دیگر داشته باشد. این همان چیزی است که در فلسفه سیاسی از آن بهعنوان «درهمتنیدگی قدرت» یاد میشود.
از منظر تاریخی، نمونههای مشابه فراواناند. حمله آمریکا به پاناما در ۱۹۸۹، سقوط دولت آلنده در شیلی در ۱۹۷۳، و کودتای گواتمالا در ۱۹۵۴، نشان میدهند مداخله در آمریکای لاتین، همیشه پیامدهایی فراتر از مرزهای آن منطقه داشت. ایران، با تجربه تاریخی خود در مواجهه با مداخله خارجی، میتواند این رخدادها را بهعنوان «متنهای پیشین» بخواند و از آنها برای فهم بهتر «متن جدید» بهره بگیرد.
آنچه اهمیت دارد این که ایران در برابر چنین رخدادی، نه واکنشی احساسی، که مبتنی بر «فهم ساختاری» داشته باشد؛ فهمی که در آن، هر حرکت آمریکا بخشی از یک «نقشه کلان» دیده میشود، نه یک حادثه منفرد. این نگاه، امکان طراحی سیاستهای پایدارتر و مؤثرتر را فراهم میکند و به ایران اجازه میدهد در برابر تغییرات جهانی، همچنان کنشگری فعال باقی بماند.
انتهای پیام




