به گزارش سرویس قاب نقره برنا، زندگى بزرگان مخصوصاً اولیاى الهى دانشگاهى است انسانساز كه شاگردان آن سلمانها و ابوذرها هستند و بهترین عمل تدبر و تفكر و اندیشه در زندگى اولیاء الهى است .
زیباترین صورتهاى معشوق حقیقى در هر زمان و مكانى تمامى فرزندان آدم (ع) را به عشق بازى فرا مىخواند ، اما آدمزادگان چنان سرگرم خورد و خوراك و پوشاكند كه از تمام فریادهاى بلند جهان هستى حتى ندایى ضعیف را نمىشنود .
حضرت امیرالمؤمنین (ع) در بیانى نورانى مىفرمایند: مایه عبرت بشر بسیار است، ولیكن عبرت آموزان اندكاند.
و نداى ملكوتى فرشته وحى به تمامى بشر امر میكند : اگر دلى بیدار باشد خواهد دید كه سراسر جهان هستى فریاد برمى آورند ، یكى هست و نیست جز او.
لیكن اقتضاى زندگى مادى ، انسان را از مسیر حق غافل مى كند؛ لذا خداوند انبیاء و اولیاء خود را براى بیدار كردن فطرت خفته بشر مىفرستد تا شاید انسان خاك نشین نظرى به افلاك كند و همراه آخرین فرستاده خود ثقل اكبر و نور مبین قرآن كریم را نازل مىكند و در آن قصه و داستان گذشتگان را بیان مى كند تا شاید « عبرت آموزان » عبرت بگیرند .
در ادامه حکایتی درباره لطف و رحمت خداوند به بندگانی است که با توبه و پشیمانی به ریسمان الهی چنگ زدند و به صراط مستقیم بازگشتند و حجت الاسلام و المسلمین شیخ حسین انصاریان آن را در کتاب خود با نام"داستانهای عبرتآموز" اینگونه نقل کردهاند:
معاذ بن جبل در حال گریه بر رسول خدا وارد شد ، به حضرت سلام كرد و جواب شنید ، پیامبر عزیز به او فرمودند : سبب گریه ات چیست ؟ عرضه داشت : جوانى خوش سیما كنار در مسجد ایستاده و هم چون مادر داغدیده بر حال خود مى گرید ، علاقه دارد شما را زیارت كند ، فرمودند : او را به داخل مسجد راهنمایى كن . وارد مسجد شد ، به رسول حق سلام كرد ، حضرت سلامش را پاسخ دادند و فرمودند : جوان ، سبب گریه ات چیست ؟ عرضه داشت : چرا گریه نكنم در حالى كه مرتكب گناهانى شده ام كه خداوند اگر به بعضى از آنها مرا بگیرد به آتش جهنم دراندازد ، عقیده ام این است كه دچار عقاب گناهم خواهم شد و خداوند هرگز مرا نمى بخشد .
پیامبر فرمودند : آیا دچار شرك به خداوند بوده اى ؟ گفت : از شرك به خداوند پناه مىبرم ، فرمودند : نفس محترمى را كشته اى ؟ گفت : نه ، فرمودند : خداوند گناهت را مىبخشد گرچه به اندازه كوههاى پابرجا باشد . گفت : گناه من از كوههاى پابرجا بزرگتر است ، فرمودند : خداوند گناهت را مى بخشد اگرچه به اندازه زمین هاى هفتگانه و دریاها و ریگ ها و اشجارش و همه آنچه در آن است باشد و بدون تردید گناهت را مىبخشد اگرچه مانند آسمانها و ستارگانش و مانند عرش و كرسى باشد ! عرضه داشت : از همه اینها بزرگتر است ! پیامبر غضبناك به او نظر كرد و فرمودند : واى بر تو اى جوان ! گناه تو بزرگتر است یا پروردگارت ؟ جوان به سجده افتاد و گفت : پروردگارم منزه است ، چیزى از او بزرگتر نیست یا رسول الله ، خداى من از هر عظیمى عظیم تر است ، حضرت فرمودند : آیا گناه بزرگ را جز خداى بزرگ مى آمرزد ؟ جوان گفت : نه به خدا قسم یا رسول الله ، سپس ساكت شد .
پیامبر به او فرمودند : واى بر تو اى جوان ! آیا مرا از یكى از گناهانت خبر نمى دهى ؟ گفت : چرا ، من هفت سال قبرها را مى شكافتم ، اموات را بیرون مى آوردم و كفن آنها را مى بردم !
دخترى از طایفه انصار از دنیا رفت ، او را دفن كردند و برگشتند ، به هنگام شب كنار قبرش رفتم ، او را بیرون آورده و كفنش را برداشته و وى را كنار قبر رها كردم ، به وقت بازگشت شیطان مرا وسوسه كرد ، او را در برابر دیده شهوتم جلوه داد ، این وسوسه نسبت به زیبایى او در من ادامه پیدا كرد تا جایى كه عنان نفس از دست رفت ، به جانب او برگشتم و كارى كه نباید انجام بدهم از من سر زد !
در راه بازگشت، گویى صدایى شنیدم كه گفت : اى جوان ! واى بر تو از مالك روز قیامت ! روزى كه مرا و تو را در پیشگاه او قرار مىدهند ، مرا در میان اموات عریان گذاشتى ، از قبرم بیرون آوردى ، كفنم را بردى و مرا به این حالت واگذاشتى تا به این صورت وارد محشر شوم، واى بر تو از آتش جهنم !
پیامبر فریاد زدند : از من دور شو اى فاسق ، مىترسم به آتش تو بسوزم ! چه اندازه به آتش جهنم نزدیكى ؟!
از مسجد بیرون آمد ، زاد و توشه اى تهیه كرد ، به جانب كوههاى بیرون شهر رفت ، در حالى كه لباسى خشن به تن داشت و دو دست خود را به گردن بسته بود ، فریاد مىكرد : خداوندا ! این بنده تو بهلول است ، دست بسته در برابر تو قرار دارد .
پروردگارا ! تو مرا مى شناسى ، خطایم را مى دانى ، من امروز از كاروان نادمان هستم، براى توبه نزد پیامبرت رفتم ولى مرا از خود راند و به ترس و وحشتم افزود ، تو را به اسم و جلال و بزرگى سلطنتت قسم مى دهم كه ناامیدم مفرما ، اى آقاى من ! دعایم را نابود مكن ، از رحمتت مرا مأیوس منما . مناجات و دعا و گریه و زارى او چهل شبانه روز طول كشید ، درندگان و وحوش بیابان به گریه اش گریستند ! چون به پایان چهل شبانه روز رسید ، دو دستش را به جانب حق برداشت و عرضه داشت : الهى ! اگر دعایم را مستجاب و گناهم را بخشیده اى به پیامبرت خبر ده ، اگر دعایم را مستجاب نكرده اى و گناهم را نبخشیده اى و قصد عقوبت مرا دارى ، آتشى بفرست تا مرا بسوزاند ، یا به عقوبتى مبتلایم كن تا هلاكم گرداند ، در هر صورت مرا از رسوایى روز قیامت خلاص كن .
در این هنگام این آیه نازل شد :
( وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ ).
و كسانى كه هرگاه كار بدى از ایشان سر زند یا ستمى بر نفس خود كنند ، خدا را به یاد آرند و براى گناهانشان درخواست مغفرت كنند ، و كسى گناه بندگان را جز خدا نیامرزد ، و اصرار به آنچه كه انجام دادند نورزند و حال اینكه به زشتى معصیت آگاهى دارند .
( أُولئِكَ جَزَاؤُهُم مَغْفِرَةٌ مِن رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ ).
پاداش عمل ایشان مغفرت و بهشت هایى است كه از زیر درختان آنها نهرها جارى است ، در آن بهشت ها جاوید و ابدى هستند ، و چه نیكوست پاداش عمل كنندگان به برنامه هاى الهى .
پس از نزول این دو آیه پیامبر بیرون آمدند و در حالى كه لبخند به لب داشتند دو آیه را مى خواندند و مى فرمودند : چه كسى مرا به آن جوان تائب مى رساند ؟
معاذ بن جبل گفت : یا رسول الله ! به ما خبر رسیده كه این جوان در كوههاى بیرون مدینه است ، رسول خدا با اصحابش تا كنار كوه رفتند ، چون از او خبرى نیافتند ، به طلب او به بالاى كوه صعود نمودند ، او را بین دو سنگ دیدند ، دو دستش را به گردن بسته ، رویش از شدت تابش آفتاب سیاه شده ، پلك چشمش از كثرت گریه افتاده و مى گوید : آقاى من ! خلقت مرا نیكو قرار دادى ، صورتم را زیبا ساختى ، نمى دانم نسبت به من چه اراده اى دارى ، آیا مرا در آتش جهنم مى سوزانى یا در جوار رحمتت جاى مى دهى ؟
پروردگارا ! خداوندا ! احسان تو به من بسیار رسیده ، بر این عبد ناچیز نعمت عنایت كردى ، نمى دانم عاقبت كارم به كجا مى رسد ، به بهشت هدایتم مى كنى یا به جهنم مىبرى ؟
خداوندا ! گناهم از آسمانها و زمین ، و از كرسى وسیع و عرش عظیمت بزرگتر است ، نمى دانم گناهم را مى بخشى یا در قیامت به رسوایى و ننگم مى برى ؟ دایم مى گفت و گریه مى كرد و خاك بر سر مى ریخت ، حیوانات دورش را گرفته بودند ، طیور بالاى سرش صف كشیده بودند و به گریه اش مى گریستند . رسول حق به او نزدیك شد ، دستش را از گردنش باز كرد ، خاك از چهره اش پاك نمود ، و فرمودند : اى بهلول ! تو را بشارت باد كه آزاد شده خدا از آتش جهنمى ، سپس رو به اصحاب كردند و فرمودند : به گونه اى كه بهلول به تدارك گناه برخاست ، به تدارك گناه برخیزید ، سپس دو آیه را تلاوت فرمودند و بهلول را به بهشت بشارت داد.
منبع این روایت در کتاب : امالى صدوق : 42 ، المجلس الحادى عشر ، حدیث 3 و همچنین بحار الأنوار : 6 / 23 ، باب 20 ، حدیث 26 نقل شده است.