به گزارش سرویس قاب نقره برنا، بلافاصله پس از کودتا، رضاخان که خود را به عنوان فرمانده قوای قزاق اعلی حضرت شهریاری (احمد شاه قاجار) معرفی کرده بود، از جانب آخرین سلطان دودمان قاجاری، به بالاترین درجه نظامی، یعنی سرداری دست یافت و با لقب «سردار سپه» وزیر جنگ کابینه جدیدالتاسیس سیدضیاء رئیس الوزرا شد. رضاخان سردارسپه، از این زمان تا سال 1304 با طراحی و انجام ترفندهای مختلف، تحت حمایت پنهان سیاستگذاران دولت انگلیس و به اتکای مساعدتهای بیدریغ همراهان و قوای نظامی زیردست خود، با استفاده از آشفتگیهای اجتماعی و سیاسی آن هنگام، به سرعت مدارج ترقی را طی کرد، تا سرانجام به تخت سلطنت ایران تکیه زد و «رضا شاه» شد.
شرح کردهها و کارنامه اعمال رضاخان در مقاطع مختلف این دوره بیست ساله (از روزی که او را بر سر کار آوردند، تا آن زمان که آورندگانش او را بر سر جای خود نشاندند و از صحنه سیاسی ایران بیرون راندند) بسیار طولانی است و در شماری از کتابهای تاریخی( از جمله تاریخ بیست ساله تالیف حسین مکی) انعکاس یافته است.
در اینجا قصد داریم تا با نگاهی گذاری، صرفاً شیوه حکمرانی و مشی اخلاقی او را مورد بررسی قرار دهیم که در کتاب "تاریخ پهلوی ، نگاهی به اخلاق و رفتار رضاشاه " به آن اشاره شده است. چرا که او از تربیت و عطوفت خانوادگی در کودکی بهره نبرد و در نوجوانی، تحت تاثیر تعلیمات نظامی آن زمان، روحیه ای خشک و خشن و خالی از هرگونه نرمخویی و احساس یافت. علاوه بر این، تنگدستی و سختی معیشت توام با زیاده خواهی، بعدها که به مرور نردبان ترقی را پیمود و به قدرت رسید، او در در گردآوری مال و ضبط و تصرف اموال دیگران، به خصوص زمینهای آباد شمال، حریص و سیری ناپذیر داشت؛ حتی با نزدیکان و هم پیمانانش به سبب سوء ظن فراوان، با سختی و شدت تمام رفتار کرد و بیشتر آنان را روانه سیاهچال و تبعید نمود، و تعدادی را نیز به وضعی فجیع به کام مرگ فرستاد.
شهربانی رضاخان، چیزی شبیه گشتاپوی آلمان بود که پرونده سازی و خبرچینی روسای آن، همه را به ترس و یاس وا میداشت و حتی عدلیه او، به تعبیر «مخبرالسلطنه هدایت»، «آلت تدارک پرونده جنایت شد».
شاه از عطر بدش می آید
مدیر روزنامه «ستاره» که در زمان رضاشاه منتشر میشد، در خاطره خود درباره یکی از سلام های عید نوروز مینویسد: روز سلام رضاشاه سابق است. نمایندگان بنگاههای ملی در تالار برلیان حضور دارند. در سمت شمال تالار کارمندان انجمن شهرداری، در سمت شرقی انجمن بازرگانی، در وسط نمایندگان بانکهای ملی و رهنی و کارگشایی و در قسمت جنوب پنج نفر از مدیران روزنامه ها صف کشیده اند. رنگ ها همه از ترس پریده، هر کس هر دعا و وردی که از بچگی به خاطر دارد، میخواند و به طوری که رفیق پهلویی نفهمد، به آستین و سر و صورتش فوت میکند.
همه میلرزند، گردن ها کج، قیافه ها حق به جانب، یکی به دیگری می گوید، از توی بوی ادکلن و عطر می آید؛ مگر خبر نداری شاه از عطر بدش می آید. دیگری رنگش سرخ شده، می ترسید سرفه کند مبادا سرفه در اتاق مجاور به گوش شاه سابق برسد. خلاصه وزیر دربار وقت و رئیس تشریفات، دستمال یکی را میگویند بردار و گره کراوات دیگری را به گردنش محکم میکنند و صف شرفیاب شوندگان را بازدید می کنند و میگویند هر چه سرفه دارید حالا بکنید. همه از او میپرسند قربان اوقات اعلیحضرت ان شاء الله تلخ نیست. پس از چند دقیقهای که به این طرز میگذرد، شاه سابق (رضاشاه) از در اتاق مجاور که وزیر دربار با تعظیمی که سرش به زمین می رسد، آن را باز می کند، ورود مینمایند.
پادشاه سابق وارد می شود. همگی چندین بار تعظیم مینمایند و سپس رئیس بانک ملی وقت، با صدای لرزان تبریک بنگاه های ملی را که سرتا پا دعا و ثنا و سپاسگزاری است، از ترس با لکنت زبان می خواند و بیچاره اشتباهاً می گوید: عرض تبریک موسسات ملی را تقدیم می دارم.
شاه به جای تشکر میگوید: « غلط میکنی! هنور آدم نشدهاید! مگر لغت بنگاه را به جای موسسه معین نکرده ام.» دیگر تکلیف همه معلوم است. اوقات شاه تلخ شده. رنگها مثل میّت سفید گردیده است. در جلوی صف اتاق بازرگانی میگوید: « طلا در بازار پیدا میشود.» رئیس بازرگانی میگوید: «بله قربان فراوان است.» شاه میخندد به رئیس بانک ملی میگوید:« صحیح است که پول و طلا در بازار هست؟» عرض میکند:«بله قربان! زیاد است.» جلوی صف انجمن شهرداری میگوید:« شهرداری عجب کار می کند! اگر کاری می کرد، من مجبور نبودم هر روز یک رئیس شهرداری عوض کنم. فقط شهرداری کاری که می کند، دزدی است. آب سعدآباد را بدزدد و بعد بگوید آبپاشی می کنیم.»
همه فهمیدیم رئیس شهرداری عوض میشود، جلوی صف وزیران روزنامه ها، از مدیر روزنامه ستاره سوال می شود:« تو کی هستی؟»
- قربان مدیر روزنامه ستاره
- چرا شما گراور خوب و قشنگ چاپ نمیکنید؟ چرا کاغذ برقی ندارید؟
هیچ کس جرات نمیکند بگوید گراور، دوا و زینگ روسی میخواهد که ورودش قدغن است. پول میخواهد که نداریم. ملت هم در روزنامه مطلب نمیبیند که خریداری کند. دولت هم که فقط زور می گوید.
مراسم سلام با موزیک تمام میشود، همه به همدیگر تبریک می گویند که خطر نجات پیدا کردند و رئیس شهربانی وقت (سرپاس مختاری) مدیر روزنامه را احضار می کند و دستور می دهد اگر روزنامه ای یک سطر راجع به این موضوع ها بنویسد، روزنامه و مدیرش توقیف می شود.
چرا قانون را به رخ من می کشید؟
برای این که شاه برنامه خود را به بهترین وجهی انجام کند و برای این که در دنیا حامی اصول دموکراسی معرفی شود و مورد تقدیر و ستایش مردم بیگانه هم قرار گیرد و وجهه اخلاقی او هم خوب معرفی گردد، سعی داشت که ظاهراً اعمال او به صورت قانونی در آید و تعدیات او تا ممکن است از راه قانون شود، لذا این به مجسمه استبداد و غرور لباس دموکراسی پوشید.
در بعضی موارد که وزرای وقت به او تذکری میدادند و نام قانون میبردند، شاه میگفت من کشور را درست کردم یا قانون؟ البته مخاطب میگفت شما. میگفت پس چرا قانون به رخ من میکشید؟
بهترین قانون، چوب و شلاق است!
دکتر فاطمی: از حرف های معروف رضاخان سردار سپه که مرتضی قلی خان تکرار میکرد، این بود: «یک وکیل باشی خوب، از یک سپهبد خر بهتر است. عدلیه باید زیردست شهربانی باشد تا از فضولی قضات عدلیه جلوگیری بکند و ما بتوانیم افراد را بدون دردسر تنبیه کنیم. در ایران بهترین قانون که پیشرفت میکند، چوب و شلاق است ما این را امتحان کردیم.»