شاعری دید تو را با هیجان عاشق شد
غم نان داشت ولی بی غم نان عاشق شد
شعر من بوم نگاه تو شد و بعد از آن
دید چشمان تو را فرشچیان عاشق شد
زنده رود عطر قدم های تو را جاری کرد
و به شهر آمدی و نصف جهان عاشق شد
همه در مخمصه ی جنگ جهانی بودند
که تو از راه رسیدی و جهان عاشق شد
آرش اندیشه ی خونخواهی چشمت را داشت
تیر پی برد به این راز و کمان عاشق شد
او هم از رفتن این بار تو ناراضی بود
تا که پیراهن آبی ... چمدان ... عاشق شد